مشروح مقاله بدین شرح است:
باسمه تعالی
سرانجام آمریکا و اسرائیل به مقصود خود رسیدند و یکی از مهم¬ترین پایگاه¬های ضدصهیونی را پس از سال¬ها تلاش و توطئه به آشوب کشیده و ویران ساختند. بی¬گمان کشور سوریه در دورۀ زمامداری حافظ اسد و بشار اسد یکی از اصلی¬ترین و پایدارترین کشورها در مقابله با صهیونیسم بود. آغاز این مقاومت در جهان عرب توسط آن مرحوم (حافظ اسد) صورت گرفت حال آنکه در سال ۱۳۵۷/۱۹۷۸ انور سادات، جانشین جمال عبدالنّاصر بود که با امضای قرارداد کمپ دیوید رسماً اولین اقدام خیانت بار به آرمان فلسطین و خدمت به منافع آمریکا و اسرائیل را انجام داد.
موضوع فلسطین در حقیقت تجدید حیات ننگین و روزآمدسازی جنگ¬های صلیبی پس از سال ۶۹۰ هجری قمری بود. همان¬گونه که آشنایان با تاریخ جهان اسلام میدانند جنگهای صلیبی حدود ۲۰۲ سال به درازا کشید، یعنی از سال ۴۸۸ تا پایان ۶۹۰ هجری قمری.
پاپ اوربان دوم در مقر کِلرمون فرانسه در سال ۱۰۹۵ میلادی فتوا داد که لشکریان کاتولیک برای تصرف بیت¬المقدس وارد جنگ شوند. در هشت دوره جنگ صلیبی که با فتوای پاپ اوربان دوم آغاز شد، گروهی از مسیحیان متعصب و ساده¬دل کاتولیک به همراه گروهی بزرگ از اراذل و اوباش از کشورهای عقب¬افتاده و گرسنۀ اروپایی که شهرت آبادانی و رونق اقتصادی شرق اسلامی را شنیده بودند، به راه افتادند و در سر راه خود به محض اینکه به مرز جداکنندۀ کاتولیکها و ارتدوکسها رسیدند، تاراج و کشتار را آغاز کردند. در حالی که مبنای فتوای پاپ رؤیای کاذبۀ کشیشی بود که در رؤیایش حضرت عیسی (ع) به او گفته بود ما را از شر کفار (مسلمانان) خلاص کن. این جنگ طولانی و غیر انسانی که به مسلمانان تحمیل شد و صدها هزار نفر در آن شهید شدند، با مقاومت مسلمانان به پایان رسید و اروپاییان شکست خوردند. نکتۀ بسیار تلخ، ولی آموزنده این است که در زمان جنگ¬های صلیبی، پاپ نامه¬ای به خان مغول نوشت و او را ترغیب کرد که به جهان اسلام و دنیای ارتدوکس حمله کند.
از ابتدای جنگ¬های صلیبی عامۀ مردم ما به¬ویژه بزرگان علمی و فرهیختگانی مانند شیخ مصلح¬الدین سعدی دغدغۀ تقابل با حملات صلیبی¬ها را داشتند.
سعدی در بوستان چنین میگوید:
طریقت¬شناسان ثابتقدم
به خلوت نشستند چندی به هم
یکی زان میان غیبت آغاز کرد
دَر ذِکر بیچارهای باز کرد
کسی گفتشای یار شوریده رنگ
تو هرگز غزا کردهای در فرنگ؟
بگفت از پس چاردیوار خویش
همه عمر ننهادهام پای پیش
چنین گفت درویش صادق نفس
ندیدم چنین بختبرگشته کس
که کافر ز پیکارش ایمن نشست
مسلمان ز جور زبانش نرست...،
چون پرچمدار غربیها در جنگ¬های صلیبی فرانسوی¬ها بودند و ایرانی¬ها اولین مردمان اروپایی که دیدند فرنگی¬ها بودند، مجموع نیروهای اشغالگر به فرانسوی و فرنگی مشهور شدند.
میبینید که سعدی شیرازی غم مردمی را که توسط صلیبیان کشته میشدند و خانه و کاشانۀ آنها به تاراج میرفت، میخورد. سعدی چنان این غم را در این شعر بزرگ میکند که گویای همبستگی شاعر با دیگر مسلمانان است، ولو اینکه سعدی زیر حاکمیت اتابکان سُلغری میزیست که هیچ درگیری با صلیبی¬ها نداشتند. این نشان میدهد که از آغاز اسلام تاکنون هر مسلمانی در هر سرزمینی زیسته، با برادر مسلمان خود احساس همدردی میکرده است.
در زمانی که جنگ بین غیاث¬الدین خوارزمشاه برادر جلال¬الدین خوارزمشاه با اتابک ابوبکر بن سعد زنگی رخ داد، وی (سعدی) این دو را خودی میدانست و به سبب ناراحتی از این درگیری، به خط اول جبهه با دشمن اصلی، یعنی صلیبی¬ها نقل مکان کرد تا در آنجا با صلیبیون مبارزه کند.
یک نمونۀ دیگر در گلستان است که سعدی چنین میگوید:
از صحبت یاران دمشقم ملالتی پدید آمده بود سر در بیابان قدس نهادم و با حیوانات انس گرفتم تا وقتی که اسیر فرنگ شدم و در خندق طرابلس با جهودانم به کار گل بداشتند. یکی از رؤسای حلب که سابقه¬ای میان ما بود، گذر کرد و بشناخت و گفتای فلان این چه حالتست، گفتم چه گویم.
همیگریختم از مردمان به کوه و به دشت
که از خدای نبودم به آدمی پرداخت
قیاس کن که چه حالم بود در این ساعت
که در طویلۀ نامردمم بباید ساخت
پای در زنجیر پیش دوستان
به که با بیگانگان در بوستان
در عصر حاضر جنگ¬های صلیبی جدید با طراحی گروهی از مسیحیان افراطی (انجیلی) در چارچوب صهیونیسم در سدۀ هفدهم شکل گرفت. بعداً در سال ۱۸۹۷ تئودور هرتسل یهودی در کنگره¬ای در بازل سوئیس این اندیشه را مطرح کرد و از آنجا موضوع صهیونیسم در جهان به صورت جدی مطرح شد و هدف ظاهری این بود که برای قوم سرگردان یهود، وطنی در نظر بگیرند. افرادی که از ریشه¬های این توطئه آگاه نبودند، اوگاندا در آفریقا و کشوری در آمریکای لاتین را معرفی کردند. اما پشت صحنۀ این طرح انگلیس و فرانسه بودند. در اواسط جنگ اول جهانی در سال ۱۹۱۶ قرارداد محرمانۀ سایکس-پیکو بین پیکو، نمایندۀ فرانسه و سایکس، نمایندۀ انگلیس با هدف تقسیم سرزمینهای بازمانده از عثمانی بسته شد.
سال بعد، یعنی یک سال پیش از پایان جنگ اول جهانی، بالفور وزیر خارجۀ انگلیس اعلام کرد که فلسطین جایگاه آیندۀ یهودیان است و نکته¬ای که به پیچیدگی این ماجرا افزود این بود که قبلاً خاندان ثروتمند روچیلدها به دولت انگلیس کمک مالی کرده بودند به شرط آنکه آنها کمک کنند تا یهودیان به فلسطین منتقل شوند. قرائن نشان میدهد که انگلیسی-ها بدین ترتیب میخواستند آرزوی نیاکانشان در جنگ-های صلیبی، یعنی تصرف بیت¬المقدس را محقق سازند.
براساس آنچه در تاریخ آمده، ریچارد شیردل (۱۱۵۷-۱۱۹۹ م) در پیام پیروزی خود به پادشاه انگلیس می-نویسد: خون مسلمانان در هیکل سلیمان تا زانوی ما میرسید. درحالی که مانند همیشه فرانسه فریب بازی انگلیس را خورد، به این ترتیب که پاپ فرانسوی فتوا را صادر کرد و میوۀ این لشکرکشی را شاه انگلیس چید.
این مقدمه به این سبب آمد که نظریۀ برخی از مورخان را تأیید نماییم که تاریخ، تکرار وقایع است.
در گذشته هیچ یک از کشورهای استعمارگر در مقابل شخصیتی مانند شاه عباس صفوی جرأت عرض اندام نداشتند. در زمان شاه طهماسب صفوی اولین سفیر انگلیس به نام آنتونی جنکینز که اشتیاق زیادی برای آمدن به ایران داشت، ولی با این جمله مورد تحقیر شاه ایران قرار گرفت: «نمایندۀ جزیره¬ای که شغلی جز ماهیگیری ندارد، قابلیت آمدن پیش من را ندارد» و نمایندۀ انگلیس به سوی ایوان ایوان مخوف، شاه روسیه، رفت که با شاه طهماسب رابطۀ بسیار خوبی داشت و پس از خواهش ایوان مخوف، شاه طهماسب او را به حضور پذیرفت. آنتونی جنکینز در خاطرات خود به این نکته اشاره می¬کند که در پشت پای من خاک خشک میریختند که ردی از نجاست پای من بر زمین باقی نماند.
بدین ترتیب غربی¬ها هر چه کوشیدند نتوانستند، بر کشورهای اسلامی به¬ویژه بر ایران چیره شوند؛ آن هم به چند سبب: نخست آنکه ایران کهن¬ترین دولتداری جهان را با حدود هفت هزار سال تاریخ دارد؛ دوم پیوند نزدیک عالمان شیعه با مردم ایران و همچنین ایستادگی و پایمردی ایرانیان میهن¬دوست در برابر اشغالگران.
غربیها از جمله انگلیس در شبه قارۀ هند و هلند در آسیای جنوب شرقی دو کمپانی برای تجارت ایجاد کردند و کم کم آنها را بلعیدند (به ظاهر برای تجارت، ولی در باطن به قصد تسلط کامل)؛ بنابراین هدف دیگر غربی¬ها به¬ویژه آنگلوساکسونها این بود که بر سراسر جهان چیره شوند. در زمان ملکه ویکتوریا میگفتند که آفتاب امپراتوری در هیچ نقطه¬ای غروب نمی¬کند. استرالیا، شبه قارۀ هند و کانادا (از شرق تا غرب) همه زیر پنجۀ انگلیس بودند و هنوز هم به حاکمان استرالیا و کانادا پادشاه انگلیس حکم میدهد، هر چند این حکم امروزه بیشتر نمادین شده است.
انگلیسیها، چون حریف عثمانی نمیشدند نتوانستند در آنجا به هدف خود دست یابند. گروهی از یهودیان در زمان سلطان عبدالحمید، از ضعیف¬ترین شاهان عثمانی که به مرد بیمار اروپا مشهور شده بود، نزد او آمدند و گفتند میخواهیم فلسطین را بخریم. سلطان عبدالحمید سخنی تاریخی بر زبان آورد که ما ندیدیم آدمی را که هنوز زنده است کالبدشکافی نمایند.
در این بین دو راه را برگزیدند؛ جلوگیری از کشتار یهودیان توسط آلمانی¬ها و بعد نشان دادن مناظری وحشتناک از زندانیان یهودی به شکل لخت و عور و بزرگنمایی اتاق¬های گاز سیکلون.
ناگفته نماند که در آن زمان افزون بر حاکمان انگلیس، یکی از حامیان و پیشروان اصلی قرارداد ننگین تقسیم فلسطین به دو قسمت عبری و عربی، استالین، رهبر شوروی، بود.
از ۱۹۱۸ تا آغاز جنگ جهانی دوم، یعنی ۱۹۳۹ کار مقدماتی را انگلیسی¬ها صورت دادند و آمریکایی¬ها هم به آنها کمک کردند و آن زمینه¬سازی روانی و آماده-سازی افکار عمومی برای ایجاد کشور جعلی اسرائیل بود. اروپاییان نوزده بار از قرن دوازده تا اواسط قرن بیستم که آخرین آن توسط هیتلر صورت گرفت، یهودی¬کشی به راه انداخته بودند. هر چند که طبق نظر روژه گارودی، فیلسوف و مورخ فرانسوی، پس از بررسی¬های بسیار به این نتیجه رسید که شمار یهودیان کشتارشده توسط آلمان نازی حدود ۳۰۰ هزار نفر بود نه شش میلیون نفر.
به نظر میرسد دلیل اعلام رقم بالای کشتار یهودیان در آلمان نازی برای رسیدن به دو هدف بود: یک، القای این فکر به یهودیان که اگر شما بمانید و به جای امنی مهاجرت نکنید، ممکن است نسل شما را براندازند و با این تبلیغات میخواستند آنها را از سطح اروپا بزدایند و راهی سرزمین امن و دوری از اروپا بکنند. هدف دوم از ایجاد سرزمین یهودی در دل سرزمین¬های اسلامی، جلوگیری از وحدت مسلمانان و دولت¬های اسلامی بود.
بین سال¬های ۱۹۱۸ و ۱۹۳۹ (آغاز جنگ جهانی دوم) صدها هزار یهودی از اروپای شرقی و گاه غربی، آمریکای لاتین و آسیا به فلسطین مهاجرت کردند. در هالیوود فیلمی ساختند با بازیگری پل نیومن یهودی به نام خروج ((Exodus. در آن فیلم یهودیان را مظلوم نشان دادند که قومی بوده¬اند اخراجی از فلسطین و با کمک آنگلوساکسون¬ها به خانههایشان برمیگشتند.
فلسطین در آن زمان دو رهبر اصلی داشت: حاج امین الحسینی (مفتی اعظم بیت¬المقدس) که به سادگی تصور می¬کرد با کار سیاسی می¬تواند حقوق فلسطین را احیا کند و دیگری عزّالدین قسام که معتقد به مبارزۀ مسلحانه بود و تا ۱۹۴۸ جنگهایی را با یهودیان مهاجر آغاز کرده و ادامه داد. به عنوان مثال حاج امین الحسینی از کشورهای اسلامی دعوت نمود و دولت ایران سید ضیا را معرفی کرد و عربستان نیز لورنس عربستان را معرفی نمود که انگلیسی بود.
اما در فاصلۀ ۱۳۳۲ تا انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ علمای بزرگ و مجاهد ایران و در رأس آنها حضرت امام خمینی (ره) در همان روزهای اول مبارزه فرمودند: «اسرائیل باید از صحنۀ روزگار محو شود».
علمای دیگر نیز مانند آیتالله طالقانی، مجاهد نستوه، در ارزیابی¬های خود رأس همۀ دشمنان ایران و اسلام را اسرائیل معرفی کرد و سید مجتبی نواب صفوی، رهبر فداییان اسلام، در سفری که به قاهره و منطقه داشت در دانشگاه¬ها علیه اسرائیل سخنرانی کرد؛ یاسر عرفات در خاطراتش مینویسد که من در آن روز در دانشگاه عین¬الشّمس قاهره بودم و تحت تأثیر نواب قرار گرفتم و جنبش فتح را در فلسطین تأسیس کرد.
در سال¬های پس از شکل¬گیری اسرائیل، سران کشورهای مختلف بسته به اعتقاد و ریشه و روش¬های خانوادگی-شان عمل کردند. چهار سال پس از شکل¬گیری رژیم صهیونیستی، در ۱۹۵۲ در مصر کودتا و انقلابی صورت گرفت که عامل مؤثر آن جمال عبدالنّاصر، مسلمانی با غیرت و با شرف بود. او برای یکپارچگی عرب¬ها و آزادی فلسطین گام¬هایی بزرگ برداشت. وی به همین منظور اتحادیۀ عرب را در قاهره شکل داد.
این اتحادیه در ۱۳۲۴/۱۹۴۵ تشکیل شد و سازمان کنفرانس اسلامی نیز در ۱۳۴۸/۱۹۶۹ در جدّه شکل گرفت. سازمان کنفرانس اسلامی بیشتر به مجموعه¬ای تبدیل شد که بیشتر آنها مخالف جنگ با رژیم صهیونیستی بودند و ابراز میکردند که با جنگ نمیشود حریف غاصبان فلسطین شد. در رأس همۀ آنها محمدرضا پهلوی، حکومت عربستان، ملک حسین از اردن و ایوب خان از پاکستان بودند. تشکیل این مجموعه در حقیقت مقابله با تفکر انقلابی اتحادیۀ عرب بود که در رأس آن عبدالنّاصر بود. ظاهراً هدف این سازمان، یافتن راهحلی مسالمتآمیز برای جلوگیری از تصرف بیت¬المقدس و هتک حرمت آن بود.
در آن زمان و در اوج جنگ، ناگهان ملک حسین پادشاه اردن لباس نظامی پوشید و اسلحۀ کمری بست و به سرعت خود را به قاهره رساند تا اعلام کند اردن در کنار مصر با اسرائیل میجنگد. ظاهراً ملک حسین برای مبارزه با اسرائیل از فلسطینی¬ها و جغرافیای تاریخی که جزو فلسطین به حساب میآمد، استفاده میکرد. ملک حسین و ارتش اردن محل جنگ را ترک کردند و در واقع این جنگجویان فلسطینی بودند که میجنگیدند. همان گونه که می¬دانید در تاریخ جغرافیای سیاسی، کشوری به نام اردن نبود. اردن بخشی از فلسطین و نام آن ماورای اردن بود که توسط انگلیسی¬ها به کشوری جدید به نام اردن هاشمی تبدیل شد.
جمال عبدالنّاصر در ۱۹۷۰ ناگهان سکته کرده و از دنیا رفت، بسیاری از مورخان معاصر، مرگ ناصر را به دلیل فشارهایی میدانند که بر او وارد شد که یکی از آنها بی¬عملی مسئولان سازمان کنفرانس اسلامی در برابر اشغالگران صهیونی بود. یکی از اقدامات کلیدی این فشار نوعی نفاق بود.
میشل عفلق، مسیحی سوری، حزب بعث را در سوریه تأسیس کرد که هیچ ربطی به اسلام نداشت. او در واقع پیرو آندره ژید، کمونیست وطن¬پرست فرانسوی، بود که پس از سفر به شوروی کتاب بازگشت از شوروی را نوشت و جلال آل¬احمد آن را ترجمه نمود. پس آنها بازگشته از شوروی کمونیست، پیرو سوسیالیسم فرانسوی شدند و شعاری به نام ناسیونالیسم عربی همراه با سوسیالیسم و پان¬عربیسم میدادند.
حزب بعث با دیدگاه عربیت بدون اسلام، در سوریه و عراق تبلیغ میشد و در حقیقت رسالت اعلامنشدۀ آن اسلام¬زدایی بود. این اندیشه سرانجام بر سوریه حاکم شد و در عراق نیز احمد حسن البکر (که از حزب بعث بود) قدرت را در دست گرفت و کمکم صدام خواهرزادهاش صاحب قدرت اصلی شد.
در سوریه حافظ اسد که وزیر دفاع شده بود، در حرکتی شجاعانه، عفلق و همفکرانش را اخراج کرد و همه تابع او شدند، ولی از طرفی با فرانسه که پایه¬گذار این مرام سوسیالیستی بود، و از سوی دیگر با شوروی و پس از انقلاب اسلامی با آمریکایی¬ها روابط نزدیکی داشت.
در عراق هم مردم با فتوای مراجع و علمایی، چون سید محمدباقر صدر و آل حکیم، مدافع استقلال کشورشان در برابر تفکر بعثی، که آبشخور اصلی آن همان میشل عفلق اخراجی بود، ایستادند. پس از این رویداد، سید محمدباقر صدر به دستور صدام به شهادت رسید و پیروانش حزب الدّعوه را پایهگذاری کردند. ۶۶۴ تن از آل حکیم نیز به فرمان صدام کشته شدند. در واقع اولین اثر منفی حضور میشل عفلق، در عراق وادار کردن صدام به حمله به ایران بود و در حین جنگ آمریکا، این میراث سیاسی، حزب بعث را کاملاً منفعل کرد و بعداً آمریکاییها اقرار کردند و دیدند که خود او بلایی برای وابستگان به آمریکا در غرب آسیا شده و لذا بوش پدر و پسر به عراق حمله کردند و حاکمی به نام پُل برمر را به عراق فرستادند، مانند نایبالسّلطنه¬های انگلیس در هند.
ثمرۀ حضور آمریکایی¬ها در عراق تشکیل گروهک¬های متعدد تروریستی و در رأس آن داعش بود. مردم عراق، گروهک تروریستی داعش را به کمک ایران شکست دادند، با وجود این به فرمان ترامپ سردار سلیمانی، فرمانده دلیر ایرانی را همراه با ابومهدی مهندس، از فرماندهان اصلی نیروهای مردمی حشدالشّعبی که برای مبارزه با داعش شکل گرفته بود، ترور کرده و به شهادت رساندند. پس از شهادت آنها اکثریت نمایندگان مجلس تازه تأسیس عراق، حکم اخراج آمریکاییها را از عراق دادند، هر چند که هنوز آمریکا دست از سر عراق برنداشته است.
پس هر دو کشور عراق و سوریه در دو دهۀ گذشته با حفظ استقلال خود، از پشتیبانی ایران هم برخوردار بودند.
لبنان نیز مورد طمع اسرائیل بود، به¬گونه¬ای که در ۱۳۶۱ شمسی، صهیونیستها به آنجا حمله و تقریباً بیروت را اشغال کردند. در آن وقت حزب¬الله با حمایت ایران شکل گرفت و آنها همراه با دیگر نیروهای آزادی بخش موفق به بیرون راندن صهیونیست¬ها شدند.
از سوی دیگر یمن در دورۀ علی عبدالله صالح عملاً نیروی نیابتی عربستان و تا حد زیادی سرسپردۀ آن کشور بود. ولی مردم دلیر یمن آن حاکم وابسته را کنار زده و حوثی¬ها در یمن به قدرت رسیدند و در مقابل وهابیت، صهیونیت و امپریالیسم غرب ایستاده و آنها را به زانو درآوردند.
موضوع مهم دیگر نقش ترکیه در حضور نیروهای آمریکایی در منطقۀ آسیای غربی و کارپردازی ترکیه برای ناتو و در رأس آن آمریکاست. ائتلاف بیش از هشتاد کشور عمدتاً غربی با همراهی ترکیه نخست عراق را اشغال کردند. در ادامه آمریکایی¬ها به بهانۀ مبارزه با تروریسم و داعش دست به اشغال بخش¬هایی از خاک سوریه در دورۀ بشار اسد زدند و نیروهای همسو با خود را در شرق فرات حاکم کردند و همزمان دولت ترکیه با پوششی دیگر در منطقۀ ادلب اسلامگرایان تندرو را زیر چتر خود گرد آورد.
پس از حملۀ هفتم اکتبر حماس و متحدان، و حملات وحشیانۀ رژیم صهیونی به مردم بی¬گناه غزه، تنها مجموعه¬ای که به فلسطینی¬ها کمک کردند، حزب¬الله بود. گرچه همۀ محور مقاومت، یعنی ایران، عراق، سوریه و یمن از این پایداری فلسطینیان پشتیبانی کردند. این پشتیبانی چنان آشکار بود که علمای اهل سنت اعلام کردند آن که به کمک فلسطینی¬ها آمده، شیعه است. تنها چند ساعت پس از برقراری آتش¬بس بین ارتش صهیونی و حزب¬الله لبنان، دولت ترکیه در هماهنگی با آمریکا و اسرائیل و پس از چند سال آتش¬بس نسبی بین تندروهای مخالف با دولت بشار اسد، افسار را از گردن گروه¬های تروریستی که در ادلب به بند کشیده بودند، برداشت و آنها را در حمله به حلب و پیشروی تا دمشق و سرنگونی حکومت بشار اسد حمایت کرد. رژیم صهیونیستی که تحت فشار افکار عمومی جهان قرار گرفته بود، پس از سقوط بشار اسد، حمله به سوریه را آغاز کرد و جبل¬الشّیخ، بلندترین کوه جولان را که بر سوریه، لبنان و فلسطین اشراف دارد، گرفت و ظرف مدتی کوتاه سه برابر وسعت غزه را از سرزمین سوریه اشغال کرد و بیش از ۶۰۰ نقطه را در سوریه بمباران نمود. آمریکا نیز به بهانۀ جلوگیری از ظهور دوبارۀ داعش حملاتی را به خاک سوریه انجام داد، در حالی که بسیاری از نقاطی که توسط اسرائیل و آمریکا بمباران شدند، نظامی نبودند و بسیاری از زیرساختهای آب و برق و نفت را با خاک یکسان کردند. همزمان هفت کشور صنعتی جهان نیز در بیانیه¬ای این کار را تأیید کردند. همزمان کنفرانس امنیتی جهان طبق معمول سالیانه در منامۀ بحرین تشکیل شد و کاملاً خلاف توقع معمول و خارج از عرف آن، برای اولین بار ترکی فیصل مسئول امنیت ملی سعودی، به ایران هشدار داد که وضعیتی در لبنان و سوریه و عراق پیش آمده و امیدواریم که به ایران نشان دهد که ایجاد جنگ نیابتی نمیتواند حکومتش را تکمیل کند و پیروز شود.
عیناً همین سخنان را آمریکا و آلمان و برخی دیگر از مقام¬های اروپایی ابراز نمودند که از آن میتوان چنین نتیجه گرفت:
نخست، حدود پانزده ماه است که صهیونیست¬ها، فلسطینیهای عرب و مسلمان را از زمین و آسمان میزنند و جنایاتی که علیه مردم عادی میکنند کاملاً ناقض قوانین بینالمللی است، ولی صدای مخالفتی از سوی بسیاری از کشورهای شورای همکاری خلیج فارس بیرون نمیآید.
تأسفبارتر اینکه ترکیه بدون توجه به قوانین بینالمللی عملکردی منافقانه دارد؛ از یک سو به اسرائیل نفت میدهد و از سوی دیگر برای استقبال از رئیس رژیم صهیونیستی فرش قرمز پهن میکند و از سوی دیگر به دنبال احیای باورهای بیپایۀ پانترکی است و همزمان سودای احیای عثمانی را در سر دارد.
نکتۀ عبرتآموز اینکه برای ایجاد دولتی پانترکی، مشتی افراطی و خرابکار را از آسیای مرکزی و قفقاز و چین و بالکان و جاهای دیگر که اقدامات تروریستی آنها اظهر من الشّمس است، در سرزمین خود پناه داده و آموزش می¬دهند. تندروهایی که در داخل ترکیه و در کنار مرزهای آن از پشتیبانی دولت ترکیه برخوردارند، آبروی مسلمانان را به تاراج برده¬اند.
در پایان این نوشتار، بنده به دوستان و دست-اندرکاران منطقه عرض می¬کنم که بترسند از روزی که هر بلایی سر سوریه آمده، توسط تروریست¬هایی دیگر که راهی انحرافی را به نام اسلام در پیش گرفته¬اند، بر سر خودشان بیاید. در آن روز پشیمانی برایشان سودی نخواهد داشت.
به دوستان خود در ترکیه می¬گوییم که هر نوع کمک به آتش¬افروزی به سرعت گریبان آنها را خواهد گرفت، لذا قدری اندیشه کرده و به سرنوشت خائنان به مردم مسلمان منطقه فکر کنند، و به جای اعتماد به نیروهای بیرون از منطقه و بیگانگان غربی، در کنار مسلمانان باشند.