ارتباط سید ضیاء الدین طباطبایی با انگلیسیها خیلی نزدیک بود. اصلا شرط انگلیسها این بود که رضاخان بشود وزیر دفاع و او بشود رئیس الوزرا و احمدشاه هم پادشاهی کند. رضا شاه در داخل کشور، پلنگ طبیعت بود و هیچ کسی را بالای سر خودش نمی توانست ببیند. سیدضیاء 90 روز حکومت کرد و بعدا هم گفتند دروه حکومت سیاه بوده و آن را ساقط کردند. اما تاریخ سیاسی انگلیس نشان می دهد که آنها آدمهای خودشان را همیشه حفظ می کنند و لذا سیدضیاء را فرستادند فلسطین و اسناد قطعی وجود دارد که سیدضیاء در آنجا دلال خرید و فروش زمین بود. زمین های مسلمانها را به یهودیانی که به تدریج به آنجا انتقال داده شده بودند، می فروخت و مسلمانها هم نمی دانستند که اینها چه طرحی در سرشان دارند.
وضعیت به گونه ای بود که گویا دو نفر دارند با هم منازعه می کنند، فرد ثالثی می آید و دست یکی را از پشت میگیرد و به طرف مقابل اجازه میدهد که او را بزند. دست عربها را گرفته بودند و از آن طرف، به صهیونیستها اسحله می دادند و آنها مسلمانان را می کشتند.
حاج امیرالحسینی، یکی از بزرگان فلسطین که در حقیقت، مفتی قدس بود فکر می کرد جامعه ملل که بعد از جنگ جهانی اول درست شده، بنا بر ادعای خود قرار است که امنیت و صلح را در جهان برقرار کنند و هر جا ظلم و اشغالی اتفاق افتاده، جلوی آن را بگیرند، لذا به خاطر همین اشغال تدریجی سرزمین فلسطین توسط صهیونیستها و حمایت انگلیسها از صهیونیستها، به جامعه ملل شکایت کرد و یک جلسه ای تشکیل داد و از کشورهای اسلامی دعوت کرد که بیایند و در آن جلسه در بیت المقدس جمع شده و کمک کنند.
نکته جالب این است که نماینده ایران در آن جلسه، سیدضیاء الدین طباطبایی بود. از این نمونه ها ما متعدد داریم. ملک عبدالله، پدر ملک حسین، جد پادشاه فعلی اردن، به سهم خودش کمک زیادی کرد به این که در فلسطین، چنین دولتی تشکیل شود و ممانعتی به عمل نمی آورد. در تاریخ معروف است و در منابع مختلف نوشته اند که فاروق، پادشاه مصر، تفنگ را برای یک طرف جنگ می فرستاد و فشنگ را برای طرف دیگر! وقتی در فلسطین جنگ شروع شد و قرار شد کشورهای عربی به فلسطینیها کمک کنند، یکی از کارها این بود که تفنگ خالی را برای یک طرف می فرستادند، فشنگ را برای طرف دیگر. در همان سال 1948 جنگی که بین اعراب و اسرائیل درگرفت، اگر کسانی که در رأس حکومتهای خاورمیانه بودند، خیانت نمی کردند و آنطور که باید کمک می کردند، حتما این حکومتی که بالفور وعده اش را داده بود، شکل نمی گرفت.
در اینجا گریزی بزنم به وضع کنونی. همین اخیرا یک مقاله ای در غرب - به نظرم- توسط آمریکایی ها نوشته شده بود که ما متعهدیم به حمایت از اسرائیل چرا که حضور و وجود اسرائیل در منطقه خاورمیانه و جهان اسلام، ضروری است. نکته مهمش این است که نوشته بود اگر هم اسرائیلی وجود نمی داشت، آنها باید در این نقطه، اسرائیل را به وجود می آوردند. یعنی تکرار حرف بالفور بعد از حدود یک قرن. در سال 1917 بالفور اعلامیه را داد و حالا در سال 2013 اینها همان حرف را می زنند. بنابراین، معلوم است که دنبال همین بوده اند. اینها در اواخر قرن 19 آمدند از سلطان عبدالحمید فلسطین را بخرند، ایشان یک کلمه تاریخی گفت و آن این بود که ما ندیده ایم بدن کسی را که هنوز حیات دارد، کالبدشکافی کنند. از یک زمانی اروپایی ها در تبلیغات خود به عثمانی می گفتند مرد بیمار اروپا و حالا سلطان عبدالحمید هم این انتساب را پذیرفته بود و می گفت ما که هنوز نمرده ایم. لذا حاضر نشد فلسطین را بفروشد و این کلمه معروف را گفت.
ادامه دارد.