حکومت بریتانیا از آن کارهایی که قبلاً در رقابت با روسیه می کرد و بنایش بر تضعیف حکومت مرکزی (قاجاریه) و تقویت پلیس جنوب و تقویت نفوذ روسها در شمال(قزاق ها) بود، دست برداشت و یک حکومت متمرکز را طراحی کرد و لذا کمک کرد که شیخ ازعل در خوزستان، اسماعیل خان سیمتقو در کردستان، از آن طرف، میرزاکوچک خان در گیلان، میرزا محمد تقی خان پسیان در خراسان؛ همه اینها سرکوب بشوند و یک حکومت مرکزی ایجاد شود.
حالا ممکن است بعضی این نظریه را مطرح کنند که رضاشاه که روی کار آمد از آن وضعیتی که پیش آمده بود، استفاده کرده و انگلیس را به کار گرفته و از خلأیی که به وجود آمده، حداکثر استفاده را کرده و ایران را به یک کشور مستقل و مقتدر تبدیل کرده که عملاً به نفع ایران شد چرا که امنیت برقرار شد و یک ارتش قوی و صنایع جدید به وجود آمد. اگر اینگونه باشد و همه چیز حکایت از این بکند، به نظر می رسد که تا حدودی، کار قابل دفاعی است و حداقلش این است که می گوییم بعضی مضرات و بعضی منافع را داشته و جمع بندیش بد نبوده و بهتر از ناامنی و سردرگمی عهد قاجار بوده است، اما مرور سیاست خارجه رضاشاه در طول قدرتش نشان می دهد که اینطور نبود. یعنی آنچه که در ارتباط با خارجی ها انجام می شد، کاملاً حکایت از یک وابستگی می کرد.
ملاحظه کنید یکی از کتابهای صادق هدایت به نام حاجی آقا است. در این کتاب، آن فرد روشنفکر که با حاجی آقا گفت وگو می کند، تعریف رضاشاه را می کند، حاجی آقا می گوید که این آدم که در شکم عشایرِ خلع سلاح شده، گلوله خالی می کند، مشعشعانه در آرارات عقب نشینی می کند. (البته خود صادق هدایت از قاجاریه بود، نوه رضا قلی خان هدایت که اصالتاً مازندرانی بودند.)
ادامه دارد.