با اينكه عراق از مدتها پيش شعار مىداد كه قطعنامه را پذيرفته است، مدتى طول كشيد تا بيايد و البته حاضر نشد كه زير نظر پرزدكوئيار با هم در مورد آتشبس صحبت كنيم. گفت قبل از اينكه در مورد آتشبس صحبت كنيم، بايد در مورد لايروبى اروندرود حرف بزنيم. ما گفتيم لايروبى اروندرود چه ربطى به آتشبس دارد. حدس زديم حالا كه در جنگ نتوانستند قرارداد 1975 را از بين ببرند، مىخواهند كه در مذاكرات صلح آن را از بين ببرند.
گفتيم كه نه، اول آتشبس و بعد مذاكره. ديديم كه زير بار نرفت. در نخستين جلسهاى كه مىخواستيم با آقاى دكوئيار ملاقات كنيم، همين كه من نشستم، ديدم كه تلكسى به من دادند كه در آن نوشته شده بود منافقين به ايران حمله كردهاند و كرند و اسلامآباد غرب را تصرف كردهاند و پشت دروازههاى كرمانشاه هستند، در حالى كه ما رفته بوديم تا براى آتشبس صحبت كنيم. اين تلخترين روز در طول شانزده سال عمر كارى من در امورخارجه بود.
و شيرينترين آن هم زمانى بود كه صدامحسين در آخرين نامهاى كه نوشت اعلام كرد قرارداد 1975 الجزاير را پذيرفته است. بار سنگين سياسى جنگ روى دوش من و همكارانم بود و بعد هم بار مذاكرات سياسى، به تصريح امام (ره)، روى دوش وزارت خارجه گذاشته شد. در عرض اين نُه سال كار سياسى، همه همت ما اين بود كه قرارداد 1975 از بين نرود؛ زيرا در آن صورت همه زحمتهايى كه در جبهه كشيده شده بود، هدر مىرفت. صدامحسين جنگ را شروع كرد كه همه اروندرود را بگيرد و اگر ما در مذاكرات سياسى كوچكترين غفلتى مىكرديم، زحمات جبههها هدر مىرفت؛ بنابراين، موقعى كه صدامحسين در آخرين نامهاى كه براى آقاى هاشمى نوشته بود، گفت كه قرارداد 1975 را پذيرفته است، بسيار خوشحال شديم. البته خاطرات شيرين ديگرى مثل همان تعويض محل اجلاس غيرمتعهدها هم هست، اما به نظرم اين يكى از همه شيرينتر آمد.
درباره تلخترين خاطره مسئلهاى به يادم آمد كه شايد چندان ديپلماتيك و بهداشتى نباشد، ولى برايتان مىگويم شايد جالب باشد. آن موقعى كه تلكس را به من دادند، آنقدر ناراحت شدم كه من كه سيگار نمىكشيدم از يكى يك سيگار گرفتم و اين سيگار را تا ته كشيدم كه به فيلتر رسيد و حتى فيلترش را هم كشيده بودم، ولى خودم متوجه نشدم كه دارم فيلتر سيگار را مىكشم!
ما گفتيم امام(ره) پذيرفتهاند و قطعنامه را قبول داريم. عراقىها و طرفدارانشان از قبل تبليغ مىكردند كه عراق قطعنامه را پذيرفته، ولى حالا كه ما بايد مىرفتيم آنجا و مىنشستيم و در مورد آتشبس، عقبنشينى، جبران خسارتها، مبادله اسرا، و بسيارى از مسائل ديگر صحبت مىكرديم؛ راه پرپيچ و خمى را روبهروى خودمان مىديديم. در همان اول كار، نهتنها آنها آتشبس را نپذيرفتند، بلكه از جبهه ديگرى حمله كرده بودند و وقتى مىديديم با اين همه شهيد و فداكارىهايى كه ملت انجام داده بودند، آخرش اينگونه شده برايمان بسيار تلخ بود.
منبع: کتاب «حرفی از هزاران» (مجموعه مقاله ها، مصاحبه ها، سخنرانى ها،گفت وگوها و خاطرات دکتر علی اکبر ولایتی)، ص 958