velayati.ir

تعداد بازدید: ۴۶۴۴
پ
کد خبر: ۱۷۶۰
تاریخ انتشار: دوشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۴ - 14 March 2016
سخنان دکتر ولایتی در برنامه آفتاب شبکه دوم سیما:

شخصیت و جایگاه حضرت زهرا(س)

دکتر ولایتی در برنامه روز یکشنبه آفتاب شبکه دوم سیما شرکت نموده و در خصوص جایگاه و شان و مقام حضرت زهرا(س) مطالبی را ارائه نمود .
دکتر ولایتی در برنامه روز یکشنبه آفتاب شبکه دوم سیما شرکت نموده و در خصوص جایگاه و شان و مقام حضرت زهرا(س) مطالبی را ارائه نمود .

در ادامه بخش هایی از این گفتگو ارائه می گردد.

مجری: مشهور است که سورۀ کوثر در شأن حضرت زهرا (س) بر پدر بزرگوار ایشان، حضرت رسول خدا (ص) نازل شد. مبنای تفسیری، علمی، تاریخی و نقلی این انتساب چیست؟

دکتر ولایتی: ابو‌الحسن علی بن احمد واحدی نیشابوری در اسباب النزول (ص 307) و جلال‌الدین سیوطی در الدر ‌المنثور فی التفسیر بالمأثور (ج 6، ص 204) در شأن نزول این سورۀ مبارک گفته‌اند که زمانی که رسول‌ خدا (ص) دو تن از فرزندان خود به نام‌های عبد‌اللّه و قاسم را از دست داد و دشمنان آن حضرت برای تضعیف او زبان به طعن و شماتت آن حضرت گشودند.  عاص ­بن­ وائل آن حضرت را اَبتَر خواند که بنا بر مستندات لسان العرب ابن منظور (ص 36) در لغت عرب به شخص مقطوع‌النسل اطلاق می‌شود. در مقابل این طعن، خداوند بلندمرتبه سورۀ کوثر را بر قلب رسول خدا (ص) نازل کرد. کوثر از ریشۀ کثرت است و بر چیزی اطلاق می‌شود که شأنیتِ کثرت در او باشد و مراد از کوثر خیر فراوان است (طبرسی، اعلام الوری، 1384، ج 5، ص 549). مرحوم علامۀ طباطبایی در المیزان (ج 7، ص 370) با توجه به معنای آخرین آیه که در آن، دشمن حضرت رسول‌الله (ص) ابتر خوانده شده، مناسب‌ترین معنا برای کوثر را "کثرتِ ذُریۀ پیامبراکرم (ص) ذکر  کرده است و بنابراین، اگر خیر کثیر هم از آن مراد باشد، یقیناً یکی از مصادیق آن، فراوانی نسل آن حضرت است. امام فخررازی (544-606 ق) در تفسیر این آیه می‌نویسد: «کوثر هشت معنا دارد که همۀ آن معانی دربارة حضرت صدیقۀ طاهره فاطمۀ زهرا‌ (س) است. چگونه فاطمه کوثر نباشد که چون علی ‌بن‌ حسین و محمد ‌بن‌ علی ­باقرالعلوم و صادق المصدق میوه و ثمره دارد (فخر رازی، ج 32، ص 122). نزول چنین سوره‌ای و چنین تعبیر بلندی یعنی کوثر دربارۀ حضرت فاطمه (س) در مقایسه با وضعیت زنان در عهد پیش از اسلام که زن در آن، نه تنها از کم‌ترین حقوق انسانی برخوردار نبود، بلکه تولد دختر مایۀ ننگ و سرافکندگی دانسته می‌شد و دخترانْ زنده به‌گور می‌شدند، نشانگر جایگاه ارزشمند زن در مکتب حیات‌بخش اسلام است. زن بنا بر این آیه شخصیتی شمرده می‌شود که می‌تواند منشأ خیر و برکت کثیر باشد، شخصی که بندۀ برگزیدۀ خدا و اشرف مخلوقات عالم حضرت مصطفی (ص)، باید به شکرانۀ برخورداری از آن، در برابر پروردگارش سر بر خاک بساید. در هیچ مکتبی نمی‌توان چنین قرب و منزلتی برای بانوان فرهیخته یافت (ورعی، ص 63؛ نیز ولایتی، ج 1، بخش 1، ص 690). از جمله روایاتی که ابن ابی‏الحدید در اواخر شرح نهج‏البلاغه به عنوان مُستَدرک بر روایات سیّدِ رضی در نهج‏البلاغه آورده، این روایت است: «عمرو بن عاص، نامه‏ای برای آن حضرت [= علی (ع)] فرستاد و بر او در اموری خُرده گرفت که از جملۀ آن‌ها این بود که آن حضرتْ حسن (ع) و حسین (ع) را فرزندان رسول خدا می‏خوانَد. امیر مؤمنان به فرستادۀ او فرمود: "به آن دشمن رسول خدا و فرزندِ دشمنش بگو اگر آن دو فرزندان پیامبر نبودند او اَبتر ‏بود، همان‏گونه که پدرت می‏پنداشت[1]"» ( ابن ابی‌الحدید، 1385 ق، ج 20، ص 334).

مجری: ممکن است در تفسیر سورۀ کوثر  این اشکال مطرح گردد که کوثر در بیشتر روایات به حوض یا نهر کوثر در بهشت تفسیر شده. ایا  این امر با تفسیر آن به خیر کثیر و حضرت فاطمه (س) منافات دارد؟

دکتر ولایتی: باید خاطر نشان کرد که سیاق سوره همراه با تعظیم و تکریم رسول خدا (ص) است و شأن نزول آن در پی وفات پی‌درپی پسران آن حضرت بوده و همین امر نیز موجب پیدایش این پندار در دل دشمنان شده بود که نسل رسول خدا تداوم ندارد و ایشان "ابتر" هستند. از این‏رو، این سوره در مقام ردّ شماتت دشمنان و انکار پندارشان و تخطئۀ آن بزرگوار نازل شده است. بنابراین، روشن‏ترین و نخستین مصداق از مصادیق کوثرْ خیر کثیر است و اگر خیر کثیر به معنی خاص آن مورد لحاظ قرار گیرد، وجود عزیز یگانه دختر آن حضرت منظور خواهد بود؛ وگرنه، وحی نازل شده با مورد نزول مطابقت نخواهد داشت. به بیانی دیگر، کوثر یا خیر کثیر مصادیق فراوانی دارد، از قبیل: کثرت نسل و ذرّیۀ مبارک و بی‏شمار پیامبر (ص) از فرزندان فاطمه (س)؛ قرآن کریم؛ نبوّت و وحی نازل شده بر پیامبر خدا (ص)؛ شفاعت آن بزرگوار؛ یاران شایسته و پیروان بی‌شمار؛، رودی در بهشت یا حوضی که در قیامت به رسول خدا (ص) عطا می‏شود و مردم فراوانی برای بهره‏گیری از آن ازدحام می‏کنند. این معانی، همگی در کلیتِ مفهوم خیر کثیر جای دارند. لیکن اموری چون رود یا حوض کوثر، تمثُّلی از علم و حکمتی است که به عنوان بخشی از کوثر در دنیا به پیامبر (ص) و اهل بیت آن حضرت عطا می‏گردد. به همین لحاظ است که مطابق احادیث فریقین، تنها کسانی که در دنیا از چشمۀ علم و حکمت پیامبر اکرم و اهل بیت او بهره‏مند بودند، در آخرت از آن حوض، سیراب می‏گردند و کسانی که به ایشان پشت نموده‌اند و راه بدعت و انحراف از قرآن و سنّت ناب و حقیقی ایشان را در پیش گرفتند، از آن دور می‏شوند. طبرسی در این باره می‏گوید: «لفظ کوثر تابِ همۀ این معانی را دارد. از این‏رو، لازم است بر همۀ اقوالی که برشمرده شد حمل گردد؛ زیرا خدای متعال، خیر کثیر در دنیا را بدو عطا فرمود و خیر کثیر در آخرت را نیز به وی وعده فرمود و تمام این اقوال، تفصیل کلّی‏ای است که خیر کثیر در دو سرا عبارت از آن است (طبرسی، 1384، ج 10، ص 837).  پس، از میان معانی مختلف خیر کثیر که همگی در کنار هم مورد قبول مفسرین هستند، با توجه به شأن نزول سوره و این‏که نسل ماندگار رسول خدا (ص) تنها از کوثرِ فاطمه (س) جاری شده و برای آن حضرت، جز فاطمه (س) فرزندی با نسل ماندگار متصوّر نیست، تردیدی نمی‏ماند که از قطعی‏ترین و روشن‏ترین مصادیق خیر کثیر، فاطمۀ زهرا (س) و نسل مبارک ایشان است که همانا نسل پیامبر(ص) هستند.

مجری: یکی از مسائل در زندگانی مبارک حضرت زهرا (س) ماجرای فدک است. این پرسش مطرح است که‌ دخت گرامی حضرت پیامبر (ص) که به گواهی احادیث و روایات، دست از دنیا شسته و قوت فرزندان روزه‌دار خود را سخاوت‌مندانه به نیازمندان می‌بخشد و محققاً چشم طمعی به فدک نداشته، چرا برای احقاق این حق از دست‌رفتۀ خود چنین می‌کوشد.

دکتر ولایتی: بله، این مطلب بسیار مهمی است که باید برای مردم، به‌ویژه شیعیان، کاملاً روشن و به درستی تبیین شود. دربارۀ فدک باید چند موضوع روشن شود:

1)   وضعیت فدک در زمان رسول خدا (ص) و خلفای راشدین و نه ادوار بعدی: فدک به روایت یافوت حموی (معجم‌البلدان، ج 4، ص 238)‌ در زمان یاقوت (574 0 626ق)، نام قریه یا قریه‌هایی است در اطراف مدینه که با این شهر حدود دو تا پانزده فرسخ فاصله داشته است و دارای‌ آب‌های جاری و نخل‌های خرما بوده است و درآمد سالیانۀ آن در قرن ششم و هفتم هجری به بیش از دوازده‌‌هزار دینار می‌رسیده است. بخشی از اراضی فدک برای کشاورزی‌ آماده و حاصل‌خیز، اما بی‌کِشت، بود و بقیۀ آن باغستان‌های خرما درآمده بود و درنتیجه، کل درآمد آن از همین درختان خرما به‌دست می‌آمد. ابن ابی‌الجدید در شرح نهج‌البلاغه و ابن طاووس (589-664 ق) درختان خرمای آن را همتای درختان خرمای کوفه در قرن ششم و هفتم‌ هجری دانسته‌اند (ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج 16، ص 136؛ ابن‌ طاووس، کشف المحجهًْ لِثمرهًْ المحجهًْ، ص 99). اما همۀ این‌ها متعلق به دوران آبادانی فدک در قرن ششم و هفتم هجری است. این در حالی است که به روایتابن اثیر در تاریخ کامل (ج 1، ص 28) در زمان حضرت رسول اکرم (ص) فدک بیش از ده درخت خرما نداشت.

2)   وضعیت تملک فدک: به نوشتۀ ابوجعفر محمد بن جریر طبری فدک تا سال هفتم‌ هجری در دست یهودیان بود و از درآمد آن امرار معاش می‌کردند، اما در این سال‌، یهودیان قلعۀ خیبر پیمان‌شکنی‌ کردند و میان آنان و مسلمین جنگ در گرفت. در ابتدای امر، علی(ع) به علت چشم درد شدیدی که به آن مبتلا شده بود در جنگ‌ شرکت نداشت و با وجود آن که‌ مسلمانان چند روز قلعه را در محاصره‌ خود داشتند اما از فتح آن عاجز بودند؛ تا آن‌که به فرمان رسول خدا (ص)پرچم‌ سپاه را به دست علی (ع) دادند. او درِ قلعۀ خیبر را برکند و مرحب‌، پیهلوان خیبر،‌ را کشت و سرانجام خیبر فتح گردید. مجموع قلعه‌های خیبر هفت‌ قلعه بود که اکثر آن فتح شد و دو قلعه باقی ماند. چون یهودیان امان‌ طلبیدند رسول خدا (ص)به آنان امان داد و یهودیان خیبر از قلعه خارج شدند و همۀ املاک منقول و غیر منقول خود را به‌ مسلمین واگذار کرد و راه مهاجرت به شام‌ را در پیش گرفتند (طبری، ج 3، ص 1130-1149). چون یهودیانی که ساکن‌ فدک بودند از این پیروزی مسلمان آگاه گشتند دچار رعب‌ و ترس شدند و پیش از آن‌که حادثه‌ای پیش آید در صدد چاره‌جویی برآمدند. طبری می‌نویسد: «یهودان فدک از قضیه خبر یافتند کس پیش پیَمبر فرستادند که آن‌ها را نیز نفی بلد کند و خونشان را نریزد و اموال خویش را برای او بگذارند و پیمبر پذیرفت. از جمله کسانی که در این گفتگو میان پیَمبر و یهودان رفت و آمد کرده بودند محیصة بن مسعود بود. وقتی مردم خیبر بر این قرار تسلیم شدند از پیمبر خواستند که در اراضی خود کار کنند و نصف حاصل را بدهند و گفتند: "ما کار آبادانی آن را بهتر از شما دانیم". پیمبر به این قرار رضایت داد و گفت: "به شرط آن‌که هر وقت خواستیم شما را بیرون کنیم". درباره مردم فدک نیز چنین مقرر شد. خیبر غنیمت مسلمانان بود؛ اما فدک مِلک خاص پیَمبر شد زیرا که سپاه و مرَکَب سوی آن نرفته بود» (طبری، ج 3، ص 1149؛ برای آگاهی بیشتر ابن اثیر، ج 7، ص 263). در این میان، احتمال داشت که مسلمانان خود را در فدک‌ و درآمدِ آن شریک بدانند و بگویند فدک را خدا نسیب مسلمانان کرده، نه شخص رسول خدا. لذا خداوند متعال برای جلوگیری از تردید مسلمین در این حق رسول خدا (ص) آیات زیر را نازل فرمود: «وَ ما اَفاءَ اللهُ علی رَسولِه مِنهُم فَما اَوجَفتُم عَلَیهِ مِن خَیلٍ وَ لا رِکابٍ وَلکِنَّ اللهَ یُسَلِّطُ رُسُلِه عَلی مَن یَّشاءُ و اللهُ علی کُلِّ شَی‌ءٍ قَدیرٌ. ما اَفاءَ اللهُ علی رَسولِه مِن اَهلِ القُری فَلِلّه و لِرَّسولِ و لِذِی القُربی و الیَتامی و المَساکینِ و ابْنِ السَّبیلِ کَیْ لا یَکونَ دولَهًًْ بَینَ الاغنیاءِ مِنکُم و ما اتیکُمُ الَّسولُ فَخُذوهُ و مانهیکم عَنهُ فانْتَهو و التَّقوا الله إنَّ اللهَ شدیدُ العِقاب: و آنچه خدا از دارایی‌شان به پیامبر خود غنیمت داد آن نبود که شما با اسب یا شتری بر آن تاخته بودید، بلکه خدا پیامبرانش را بر هر که بخواهد مسلط می‌سازد و خدا بر هر چیزی قادر است. آن غنیمتی که خدا از مردم قریه‌ها نصیب پیامبرش کرده است از آنِ خداست و پیامبر و خویشاوندان و یتیمان و مسکینان و مسافران در راه مانده تا میان توانگرانتان دست به دست نشود. هرچه پیامبر به شما داد بستانید و از هرچه شما را منع کرد اجتناب کنید و از خدا بترسید که خدا سخت عقوبت است» (حشر: 6-7). از آیه استنباط می‌شود که «فی‌ء» یعنی‌ «غنیمت» و این غنیمت منحصر در غنایم‌ جنگی نیست؛ بلکه گاهی دشمنان نه با شمشیر، بلکه به سبب رعب‌و ترسی که خدا در دل دشمن قرار می‌دهد، تسلیم می‌شوند و یا مالی را در اختیار رسول خدا (ص) می‌گذارند. در نتیجه، غنایمی که از طریق جنگ و یا زور به دست می‌آید از آنِ همۀ مسلمانان‌ و آن‌چه با صلح به دست آید مخصوص‌ رسول خدا (ص) است تا در آن مسیری که صلاح بداند مصروف گرداند و فدک همان‌گونه که مطابق اسناد تاریخی ذکر شد از قسمِ دوم و ملک شرعی و قانونی حضرت رسول الله (ص) است و احدی از مسلمانان بی‌اذن رسول خدا (ص) در آن‌ حقی ندارد. ابن اثیر صراحتاً می‌نویسد: «خیبر فی‏ءِ مِلک عمومی مسلمین شد و فدک خالصۀ پیغمبر بود اما در میراث آن گفتگو و اختلاف و [عاقبت،] غصب شد [...].علت این‌که فدک خالصۀ حضرت رسول (ص) شده این است که مسلمانان لشکر نکشیده و با جنگ آن را نگشودند» (ابن اثیر، ج 7، ص 259). پس از تعلق این مِلک به حکم الهی به حضرت رسول خدا (ص)، ایشان فاطمه (س)را پیش‌خواندند و فدک را در عوض اموالی که مادرش خدیجه در راه خدا داده بود به وی واگذار کردند. از این تاریخ بود که فدک در اختیار حضرت فاطمه (س) قرار گرفت و مِلک شرعی و قانونی ایشان شد. زهرای اطهر (س) کارگزاران خود را بر آن گمارد‌ و درآمد فدک را هرساله دریافت می‌کرد. به گزارش مورخان زیر، رسول خدا (ص) سندی هم در این‌ موضوع نوشت و به زهرا (س) داد:

الف ) سیوطی، تاریخ الخلفاء، ج 5، ص 273؛

ب) هیثمی، مجمع‌ الزوائد و منبع الفوائد، ج 7، ص 49؛

ج) ذَهَبی، میزان الاعتدال فی نقد الحال، ج 2، ص 22.

از این زمان تا روزی‌ که رسول خدا (ص) از دنیا رفت‌ سه سال طول کشید یعنی‌ مدت سه سال فدک‌ مِلک بلامنازع حضرت فاطمه‌ (س) بود. اما چون ابو بکر بر مَسند خلافت تکیه زد و از مردم بیعت گرفت و با زور اسلحه و شمشیر از علی (ع) و اصحاب ایشان نیز بیعت‌ گرفت، در ظاهر کار تمام شد و اشکالی در امر خلافت به نظر نمی‌رسید. در این‌ هنگام، عمر به ابوبکر گفت: «ما کار را تمام‌ کردیم؛ ولی یک خطر حکومت ما را تهدید می‌کند و آن خطر این است که فدک در دست علی و زهرا است. باید فدک از فاطمه گرفته شود و به نفع بیت‌المال ضبط گردد». اما از آن‌جایی که ابوبکر به خوبی‌ می‌دانست که فدک از آن‌ِ زهرای اطهر (س) است لذا پس از مدتی نامه‌ای‌ مبتنی بر تسلیم فدک به‌ فاطمه (س) داد تا به خواست خویش آن را تحویل دهند. اما عمر با دیدن آن، نامه را پاره کرد (کلینی، ص 1، ص 543؛ مجلسی، ج 48، ص 156).  عاقبت، ابوبکر به اصرار عمر، وکیلِ حضرت زهرا (س) را از فدک اخراج کرد و فدک را غصب نمود. حضرت فاطمه (س) به این موضوع اعتراض کرد و مطالبۀ حق‏ خود نمود. ابوبکر از وی شاهد خواست. حضرت فاطمه(س) حضرت علی(ع) و حضرت امام حسن(ع) و حضرت امام حسین (ع) و جمعی دیگر را به‏عنوان شاهد معرفی فرمود که به دلایل واهی‏ پذیرفته نشد. بعد از ابوبکر، فدک در دست عمر بود و چون نوبت به خلافت عثمان‌ رسید آن را به مروان حکم بخشید. پس از پایان خلافت عثمان و قتل وی، حضرت علی (ع) خلیفۀ مسلمانان گشت اما چون فدک در تملک مروان بود و مروان از در جبهۀ مخالفان حقیقت و ولایت سنگر گرفته بود، مصلحت روزگار اقتضا می‌کرد که حضرت علی (ع) در مورد بازگرداندن فدک به خاندان رسول خدا (ص) اقدامی به عمل نیاورند تا مبادا منافقان از این فرصت استفاده کرده و دفاع حضرت علی (ع) از حق را به منافع شخصی آن حضرت منتسب گردانند و جامعۀ مسلمانان را به انحراف کشانند. پس از شهادت حضرت علی (ع) و صلح امام حسن مجتبی (ع) با معاویه، معاویه فدک را تصاحب‌ نمود و آن را سه قسمت کرد: ثلث آن را به‌ مروانِ حَکَم و ثلث دیگر آن را به عمر بن‌ عثمان و ثلث سومش را به پسر معلونش، یزید، بخشید (ابن طاووس، ص 252). کار بر این منوال گذشت تا نوبت خلافت به مروان حکم رسید. او در زمان خلافتش سراسر فدک را غصب و آن‌گاه آن را به پسرش، عبدالعزیز، بخشید. چون عبد العزیز از دنیا رفت فدک به اولاد او به ارث رسید تا این‌که یکی از فرزندانش‌ به نام عمر بن عبد العزیز که دوستدار اهل بیت (ع) بود خلیفه گشت. او سهم‌الارث ورثه را از فدک درخواست‌ نمود. بعضی به قیمت به او فروختند و برخی سهم خود را به او بخشیدند و بدین ترتیب، فدک به تمامی متعلق به عمر بن‌ عبد العزیز شد. او در نامه‌ای که به عمر بن‌ حزم، والی مدینه، نوشت دستور داد تا فدک‌ را به اولاد حضرت فاطمه (س) برگرداند. اما با این عمل‌ او، بنی‌امیه زبان به اعتراض گشودند و گفتند: «تو با این کار شیخین [= ابوبکر و عمر] را تخطئه کردی و به مردم فهماندی که آن‌ها اشتباه کرده‌اند». عمر بن عبدالعزیز در پاسخ به ایشان و برای پیش‌گیری از ایجاد فتنه گفت: «فدک سهم‌الارث من است و چون رسول‌ خدا (ص) فرموده است: "فاطمه پارة تن من است‌؛ هرکس او را خشمگین کند مرا خشمگین‌ نموده و هرکس او را خشنود کند مرا خشنود کرده‌" من‌ خواستم فدک را که مال‌ شخصی خودم است به‌ اولاد فاطمه (س) بدهم تا زهرا (س) را خوشحال کرده باشم‌"». بنی‌امیه وقتی در استدلال او درماندند گفتند: «پس‌ درآمد فدک را بین اولاد او تقسیم کن، نه اصل‌ آن را، تا هم تو ثواب ببری و هم عمل خلفا غلط انگاشته نشود» و عمر بن عبدالعزیز از ترس ایجاد فتنه میان مسلمانان چنین‌ کرد (ابن اثیر، تاریخ کامل، ج 7، ص 263-264؛ ج 17، ص 280؛ ج 10، ص 335؛ ابن ابی الحدید، ج 16، ص 278؛ شیخ طوسی، ج 2، ص 121؛ امینی، ج 9، ص 197). ابن اثیر نیز از ریاح بن عُبَیده روایت کرده که: «چون عمر بن عبدالعزیز به خلافت رسید قریش و اعیان مردم را احضار کرد و گفت: "فدک مِلک پیغمبر (ص) بود و پیغمبر (ص) به‌خواست خدا [طبق آیات ششم و هفتم سورۀ مبارکۀ حشر] در آن تصرف می‏کرد [...]. فدک هم به من [به میراث] رسید و حال این‌که مِلک و مال من نبود [و در آن حقی نداشتم]. من شما را [ای قریش و اعیان قوم ]گواه می‌گیرم که آن را به حال خود در زمان پیغمبر (ص) [و به خاندان حضرت رسول اکرم (ص) برمی‌گردانم". [ریاح بن عبیده] گفت: کمر ستمگران شکست و از ظلم و بهرۀ آن ناامید شدند. [ریاح] گفت: عمر به غلام خود، مزاحم، گفت: "خانوادۀ من به من ملکی دادند که حق من نیست. آن‌ها هم حق نداشتند که آن ملک را به من بدهند. من تصمیم گرفته‏ام که آن را به مالکان حقیقی خود برگردانم". [مزاحم] گفت: من به او گفتم: "تو برای فرزندان خود چه خواهی گذاشت؟". اشک او روان شد و گفت: "من آن‌ها را به خدا واگذار می‏کنم". [ریاح] گفت: "او در مورد فرزندان خود مانند سایر مردم [و بدون امتیاز خاصی] رفتار می‏کرد. مزاحم از نزد او پیش عبدالملک بن عمر بن عبدالعزیز رفت و گفت: "امیرالمؤمنین تصمیم گرفته که چنین کند [و فدک را برگرداند]. این کار به زیان شما خواهد بود. من هم او را از این کار بازداشتم و منع کردم. تو چه عقیده‏ای داری؟". عبدالملک گفت: "تو وزیر و مستشار بدی هستی که به خلیفه خیانت می‏کنی". عبدالملک همان ساعت برخاست و نزد پدر رفت و گفت: "مزاحم چنین گفت و چنان. تو چه می‌خواهی بکنی و چه عقیده داری؟". [عمر بن عبدالعزیز] گفت: «مصمم شدم همین امشب این کار را انجام دهم [و فدک را به خاندان رسول خدا (ص) برگردانم]". [عبدالملک] گفت: "پس تسریع کن پیش از این‌که حادثه‏ای رخ دهد و تو را از انجام این صواب بازدارد یا دلت تو را از این کار بازدارد". عمر هر دو دست خود را بالا برد و گفت: "خدا را سپاس که از نسل من کسی را پدید آورد که مرا در دینداری یاری کند". پس از آن همان ساعت برخاست و آن را [به خاندان پیامبر (ص) برگردانید» (ابن اثیر، ج 7، ص 265-266). پس از درگذشت عمر بن عبد العزیز، نوبت به‌ خلافت یزید بن عبدالملک رسید. او درآمد فدک را ضبط نمود و دست اولاد فاطمه‌ (س) را از خقشان کوتاه ساخت و کار بر همین منوال‌ بود تا انقراض خلافت بنی مروان. چون‌ خلافت به بنی عباس رسید، ابوالعباس‌ سفاح، نخستین خلیفۀ عباسی فدک را به‌ عبدالله بن حسن بن امام حسن (ع) واگذاشت، ولی پس از مرگ سفاح،‌ برادرش منصور دوانیقی که به طمع و مال‌پرستی معروف بود فدک را ضبط کرد. پس از منصور، پسرش مهدی، خلیفه‌ شد. او نیز فدک را در ضبط و غصب نگه داشت. فدک در دست بنی‌‌عباس بود تا نوبت به مأمون رسید. مأمون که به سبب گرفتاری دولت عباسی در قیام‌های شیعیان، سیاست عوام‌فریبی در پیش گرفته بود به والی مدینه قثم بن جعفر نوشت که فدک‌ را به اولاد فاطمه (س) برگرداند.چون نوبت به‌ خلافت متوکل رسید فدک را باز گرفت و تا آخر حکومت بنی عباس فدک در دست بنی‌عباس بود (امینی، ج 9، ص 190-197). ابن اثیر روایت کرده که در زمانی که آل بویه بغداد را تصرف کردند، در ماه ربیع‌الاخر سال 351 ق، شیعیان بغداد به امر و دستور احمد معزالدوله، فاتح بغداد، این شعاری را بر دیوار مساجد نوشتند که صورت آن چنین است: «لَعَنَ اللّهُ معاویة بن ابی‌سفیان و لَعَنَ مَن غَصَبَ فاطمهًْ -رضی اللّه عنها- فدکاً و مَن مَنَعَ مِن أن یَّدفَن الحَسَن عِندَ قَبرِ جَدِّهِ عَلَیهِ السَّلام و مَن نَفیَ أباذر الغفّاری و مَن أخرجَ العبّاس مِنَ الشوری: نفرین خداوند بر معاویة بن ابی‌سفیان و بر کسی که فدک را از فاطمه (س) غصب کرده بود و بر کسی که مانع دفن حسن (ع) در مقبرۀ جدش -که درود بر او باد- شده بود و بر کسی که ابوذر غفاری را تبعید کرد و بر کسی که عباس را از شرکت در شورا (برای تعیین خلیفۀ پس از عمر) محروم کرد». خلیفه قادر بر منع آن کار نبود زیرا که معزالدوله، خود، دستور داده بود. چون شب فرا رسید بعضی از دشمنان شیعه آن شعار را پاک و حک کردند. معز الدوله خواست دوباره آن را تجدید کند ولی وزیر ابومحمد مهلبی گفت به جای‏ آن چنین بنویسند: «خداوند ظالمین بر آل رسول اللّه را لعنت کند» و نام هیچ کس را جز معاویه در لعن و نفرین نبرد. معزالدوله هم برای جلوگیری از درگیری و نزاع در بغداد نظر وزیر را قبول کرد (ابن اثیر، ج 20، ص 257).

3)   اما مهم‌ترین نکته در موضوع فدک این است که چرا حضرت زهرا (س) که چشمداشتی به دنیا نداشتند، بر موضوع فدک پافشاری کردند. پاسخ این است که چون ابوبکر و عمر به غصب فدک دست یازیدند، حضرت علی (ع) و حضرت فاطمۀ زهرا (س) غصب سرزمین فدک را وسیله‌ای برای بیداری مسلمانان در موضوع خلاف‌کاری‌های حکومت‌های غاصب خلفا قرار دادند و بسیاری از آن‌چه را که باید در روزهای‌ غصب خلافت می‌فرمودند در سایۀ‌ غصب فدک بیان می‌کردند.  حضرت زهرا (س) برای اثبات حقانیت شرعی و قانونی خود در تملک فدک خطبه‏ای‏ مفصل ایراد فرمودند که به خطبۀ فدکیه معروف است. این خطبه در کتاب‏های بسیاری از شیعیان و اهل تسنن ذکر شده که منابع ومدارک زیر از آن جمله‌اند:

1)   بلاغات النساء (ص 23، 33) که مؤلف آن از علما و دانشمندان و ادبای اهل سنت‏ بوده و در حکومت بنی‌عباس می‏زیسته و نزد آنان جایگاهی بس رفیع داشته است.

2)   کتاب شرح نهج‌البلاغه از ابن ابی‌الحدید که این خطبه را از کتاب السقیفه‌ی احمد بن عبدالعزیز جوهری نقل نموده و احمد بن عبدالعزیز را مردی مورد وثوق و پرهیزگار معرفی می‏کند و می‏گوید: «همۀ محدثانِ عامه از او به نیکی یاد کرده‏اند». ابن ابی‌الحدید تصریح کرده که همۀ اسنادی که برای خطبه ارائه کرده از کتاب‌های اهل سنت است و از کتاب‌های شیعه‏ سندی ذکر نکرده است. ابن ابی‌الحدید (1383 ق، ج 16، ص 210) این خطبه را به چهار سند نقل می‏کند: سند اول به حضرت زینب (س) می‏رسد؛ سند دوم به حضرت امام جعفر صادق (ع) ختم می‏شود؛ سند سوم به حضرت امام محمد باقر (ع) می‏رسد؛ و سند چهارم به عبداللّه بن حسن (ع) معروف به عبد اللّه محض که فرزند فاطمه، دختر حضرت امام‏ حسین(ع)، بوده می‏رسد. خطبۀ حضرت زهرا (س) از دیرباز مورد توجه اهل بیت (ع) و شیعیان آن‌ها بوده است؛ به‏طوری‌که بزرگان آل ابی‌طالب آن را از پدران خود نقل می‏کردند و به‏ فرزندان خود می‏آموختند.

3)     علی بن عیسی اَربِلی، از بزرگان شیعه، در کشف الغمه (ج 1، ص 479-480).

4)     عُمَررضا کحاله در اعلام النساء (ج 4، ص 116-119)؛

5)     علامه مجلسی در بحار الانوار (ج 8، ص 109- 112)؛

6)     علامه طبرسی در الاحتجاج (ج 1، ص 133-134).

در خطبۀ فدکیه، پس از حمد و ثنای پروردگار، حضرت زهرا (س) ضمن اعلام حق دفاع از حق غضب‌شدۀ امام و امت‏ و دفاع از حقوق خویش، به رسالت عظیم الهی خویش در هدایت انسان‏ها تأکید‏ فرموده و با بیان سرچشمه‏های معارف الهی و فلسفه توحید و نبوت و احکام و علل‏ شرایع به تحلیل عمیقی از سیر تاریخی و علل انحطاط جوامع و انحراف و ارتجاع و مسلمین‏ پس از نجات و هدایت الهی و ارسال رُسُل و اتمام نعمت امامت و ولایت پرداختند و عمدۀ اشکال را دنیاطلبی و سستی و حق‌ناشناسی امت و سستی در دفاع درست و به موقع‏ از امامشان، یعنی از حق حیات و راه نجات خود ملت، دانستند. آنگاه رو به مردم کردند و فرمودند: « ای بندگان خدا، شما پرچم‌داران امر و نهی الهی و حاملان دین و وحی و حافظان اوامر الهی در تبیین دین خدا و مبلغان او برای امت‏ها هستید. خدا در میان شما میزان برای‏ پاسداری حق و پیمانی در دسترس شما گذارده و یادگاری برای شما باقی گذاشته که‏ آن کتاب ناطق خدا، قرآن صادق و نور ساطع و شعاع درخشان اوست، کتابی که دلایلش‏ روشن، باطنش مبرهن، ظواهرش پرفروغ و پیروانش پرافتخارند. کتابی که پیروان خود را به بهشت رضوان می‏خواند و نیوشندگانِ دعوتش را به ساحل‏ نجات می‏کشاند. همان که با چنگ‌زدن به دریای حکمتش می‏توان به برهان‏های روشن‏ و کافی نایل شد و همچنین توسط آن گنجینه اسرار می‏شود مکارم اخلاق و کارهای‏ مشروع و مجاز و واجبات الهی را شناخت». در ادامۀ خطبه، حضرت زهرا (س) با فصاحت و بلاغت خاص خود به دفاع از مقام ولایت و امامت حضرت علی (ع) پرداختند و فرمودند: «و چون خداوند پیامبرش را به خانۀ انبیا فرا خواند، جایی که برگزیدگانش زندگی می کنند، [و پیامبر (ص) در گذشتند] خارهای نفاقتان سر برون آورد و پوشش دینتان رنگ باخت و صدای سرکردۀ گمراهان درآمد و پست مهره‌ای ذلیل و ناشناخته ظهور کرد و نازپروردۀ جاهلان مفسد زمزمه سر داد. پس بر دل ها و زندگیتان سوار شد و شما بر حق غضب کردید» (علاءالدین هندی، کنز العمّال، ص 20؛ سیوطی، 1382، ص 68).

مجری: شایسته است در این برنامه که موضوع آن فرهنگ و تمدن اسلامی است از فضایل و مراتب عالیۀ حضرت فاطمۀ زهرا سخن بگوییم. در این باره لطفاً مطالبی بفرمایید

دکتر ولایتی: خصوصیات اخلاقی و فضایل بارز و آشکاری که حضرت فاطمۀ زهرا (س) داشته‌اند بر مراتب عزت و محبوبیت ایشان نزد مسلمانان، به‌ویژه شیعیان، افزوده و ایشان را دارای مقامی بسیار ارزشمند و والا کرده است به طوری که رأی ایشان در بسیاری از مسائل اخلاقی حجّت متدینان است. برای شناخت اجمالی خصوصیات اخلاقی و رفتاری این بانوی بزرگوار در این‌جا به نمونه‌هایی از این فضایل اخلاقی اشاره می‌کنیم:

1)   اَنَس بن مالک روایت کرده‏ که: «پیامبر اکرم (ص) می‌فرمودند: "فاطمه از بهترین زن‌های جهان است" و نیز فرموده‌اند: "بهترین زنان عالم چهار تن هستند: مریم بنت عمران، آسیه دختر مزاحم، خدیجه دختر خویلد و فاطمه دختر من"» (طبرسی، 1390، ص 224؛ اربلی، ج 2، ص 5؛ فتال نیشابوری، ص 249). ابن عباس روایت کرده است که «بهترین زنان اهل بهشت خدیجه، دختر خویلد، و فاطمه، دختر پیامبر اکرم (ص)،  و مریم، دختر عمران، و آسیه، دختر مزاحم، هستند» و از عبدالرحمن بن عوف (44 قبل از هجرت-32 ق) در این باب روایت آمده است که: «از پیامبر اکرم (ص) شنیدم که می‌فرمودند: "من مانند درختی هستم که فاطمه (س) فرع اوست و علی (ع) مولد او و حسنین (ع) میوۀ او و شیعیان ما برگ‌های آن درخت هستند و ریشۀ این درخت در بهشت عدن است و فرع و ثمر و برگ‌های آن هم در بهشت جای دارند» (طبرسی، 1390، ص 224).

2)   مرحوم علامه مجلسی در باب فضایل حضرت فاطمۀ زهرا (س) سخن بسیار گفته به عنوان نمونه این‌که غضب حضرت فاطمۀ زهرا (س) سبب غضب خدا و رسول اکرم (ص) می‌شود و رضای حضرت فاطمۀ زهرا (س) سبب رضای آن‌ها است، حضرت فاطمۀ زهرا (س) از برترین زنان دو عالم است، حضرت فاطمۀ زهرا (س) معصوم از هر نوع گناه می‏است، آن حضرت محبوب‌ترین و عزیزترین مردم نزد رسول خدا (ص) بوده است، خداوند در روز قیامت به آن حضرت اجازۀ شفاعت می‏دهد، حضرت فاطمۀ زهرا (س) دارای معجزات بسیاری هستند، ‏مانند ایمان و یقین حضرت فاطمۀ زهرا (س) وجود ندارد، زهد و قناعت حضرت فاطمۀ زهرا (س) نمونه است، احترام بی‏حدّ پیامبر اکرم به آن حضرت، حضرت فاطمۀ زهرا (س) عابدترین مردم در زمان خود بوده است صداقت و راستگویی حضرت فاطمۀ زهرا (س) زبان زد است و هم‌چنین علم بسیار آن حضرت (مجلسی، بی تا، ج 43، ص 24). پیامبر اکرم (ص) در مورد دخترشان حضرت فاطمۀ زهرا (س) فرموده‌اند که: «خداوند تعالی هر آینه غضب نماید به غضب حضرت فاطمۀ زهرا (س) و خشنود گردد به خشنودی حضرت فاطمۀ زهرا (س)» (ابن بابویه، ج 2، ص 65؛ فتال نیشابوری، ص 249؛ نیز جهانی‌پور، ص 100؛ مبلغی، ص 31؛ حکیم، 1385ج، ص 219). روایت شده است که مردی به نام سندل‏ به دیدار حضرت امام صادق (ع) آمد و به ایشان گفت: «این جوانان از قول شما احادیث عجیب نقل می‏کنند. امام صادق (ع) پرسیدند: "مثلاً چه چیزی؟" گفت: "از قول شما نقل می‏کنند که برای آنان گفته‏ای خداوند از خشم حضرت فاطمۀ زهرا (س) خشم می‏گیرد و از رضا و خشنودی او خشنود می‏شود". حضرت صادق (ع) فرمودند: "ای سندل، مگر شما ضمن روایات خودتان روایت نمی‏کنید که خداوند به سبب خشم بندۀ مؤمن خود خشم می‏گیرد و به سبب خشنودی او خشنود می‏شود؟" گفت: "آری، چنین روایت می‏کنیم". حضرت امام صادق (ع) فرمودند: "اگر حضرت فاطمۀ زهرا (س) مؤمن باشد کجای این روایت عجیب است که خداوند برای غضب حضرت فاطمۀ زهرا (س) به غضب آید و برای خشنودی او خشنود شود؟" سندل تصدیق کرد و گفت: "آری، خداوند می‏داند پیامبری خویش را کجا قرار دهد"» (فتال نیشابوری، ص 249). پیامبر اکرم (ص) فرموده‌اند که: «حضرت فاطمۀ زهرا (س) پارۀ تن من است و هر کس که او را اذیت کند گویی مرا اذیت کرده است» (جهانی‌پور، ص 100؛ ولایتی، ج 1، بخش 1، ص  690؛ سلطان محمدی، ص 40). پیامبر اکرم (ص) فرموده‌اند که: «کسی که دخترم حضرت فاطمۀ زهرا (س) را دوست بدارد در بهشت با من است و کسی که او را دشمن بدارد در دوزخ است. دوست داشتن حضرت فاطمۀ زهرا (س) آدمی را در صد مورد سود می‌‌بخشد که آسان‌ترین آن‌ها مرگ، قبر، میزان، محشر، صراط و محاسبه است (مبلغی، ص 31). علی بن عیسی اربلی (-692 ق) در کتاب کشف الغمه آورده است که: «روایت کند ابوعمر از زاهد در کتاب یواقیت که زید بن اَرقَم گفت که من در خدمت رسول‌اللّه (ص) در مسجد نشسته بودم که فاطمۀ زهرا گذشت که از خانۀ خود به خانۀ رسول‌اللّه می‌فرمود و حسن (ع) و حسین (ع) با وی بودند و بعد از آن، امیرالمؤمنین(ع)  می‏آمد آن‌گاه رسول اللّه (ص) سر مبارکش را برداشت و رو به من کرد و فرمود که: "هر که دوست دارد این جماعت را پس مرا دوست داشته و هر که دشمن دارد این طایفه را مرا دشمن داشته"» (اربلی، ج 2، ص 95). حذیفه از پیامبر اکرم (ص) روایت کرده است که: «فرشته‌ای از آسمان برایم نازل شد و از طرف خدا به من گفت که حضرت فاطمۀ زهرا (س) سرور زنان اهل بهشت است» (جهانی‌پور، ص 99). باز از حضرت رسول اکرم (ص) روایت شده که فرمودند: «دخترم فاطمه سرور زنان جهان است». از ایشان پرسیدند: «آیا حضرت فاطمۀ زهرا (س) سرور زنان زمان خودشان هستند؟». پیامبر اکرم (ص) در جواب آن‌ها فرمودند: «حضرت فاطمۀ زهرا (س) برترین زنان عالمیان از اولین تا آخرین است» (سلطان محمدی، ص 40). پیامبر اکرم (ص) در باب عبادت حضرت فاطمۀ زهرا (س) می‌فرمایند: «خداوند دل و جوارح بدن دخترم را عمیقاً سرشار از ایمان ساخته است و بدین سان او همواره در اطاعت و فرمانبرداری خدا به سر می‌برد» و هم‌چنین می‌فرمایند: «هرگاه فاطمه در محراب عبادت در برابر پروردگار خود جل جلاله می‌ایستد نورش بر فرشته‌های آسمان پرتوافکن می‌شد، همان‌گونه که نور ستارگان سبب روشنایی زمینیان می‌شود. خدای -عز و جل- به فرشتگانش می‌فرماید: «ای فرشتگان به فاطمه، مهتر کنیزانم، بنگرید که چگونه در پیشگاه من به عبادت ایستاده و اعضا و جوارح بدنش از ترس من به خود می‌لرزد. او از صمیم دل به پرستش و عبادت من رو آورده است. شما را گواه می‌گیرم که پیروانش را از آتش دوزخ مصون داشته‌ام» (حکیم، 1385ج، ص 51-52). حضرت امام حسن مجتبی (ع) در باب اخلاق حضرت فاطمۀ زهرا (س) فرموده‌اند که: «شب‌های جمعه، مادرم حضرت فاطمۀ زهرا (س) را می‏دیدم که تا طلوع صبح در محرابشان مشغول رکوع و سجود و عبادت پروردگار بودند و می‏شنیدم که برای مؤمنین دعا می‏کردند و در دعایشان نام آن‌ها را می‌آوردند ولی برای خودشان دعا نمی‏کردند. من به ایشان گفتم: :مادرم! چرا برای خودتان دعا نمی‏کنید؟". آن حضرت در جواب سؤال من فرمودند: "پسرم، اول باید همسایه را دعا کرد و بعد نوبت خودمان هم می‌رسد" (مجلسی، بی تا، ج 43، ص 381؛ حسینی، ص 10؛ حکیم، 1385ج، ص 52). از دیگر ائمۀ معصومین (ع) نیز روایت شده است که حضرت فاطمۀ زهرا (س) همیشه در دعاهایشان برای مردان و زنان مؤمن دعا می‏کردند ولی برای خودشان دعایی نمی‏کردند. همه به آن حضرت می‌گفتند: "ای دختر پیامبر! تو برای مردم دعا می‏کنی ولی برای خود دعایی نمی‏کنی؟ حضرت فاطمۀ زهرا (س) فرمودند: "اوّل همسایه بعد اهل خانه"» (مجلسی، بی تا، ج 43، ص 382). از حضرت امام محمد باقر (ع) روایتی آمده است مبنی بر این که: «پیغمبر (ص) به هنگام سفر به اهل خود سلام می‌کرد و آخرین نفر که از ایشان جدا می‌شد و به او سلام می‌داد حضرت فاطمۀ زهرا (س) بود و از خانۀ او سفر را شروع می‏نمود و در بازگشت به دیدار او آغاز می‌نمود. در یک سفر، حضرت علی (ع) غنیمتی به دست آورد و به حضرت فاطمۀ زهرا (س) داد. حضرت دو دستبند به دست کرد و پرده‏ای بر در اتاق آویخت. چون پیغمبر از سفر رسید به مسجد رفت و چنان که عادت داشت مانند همیشه به خانۀ حضرت فاطمۀ زهرا (س) متوجه گشت حضرت فاطمۀ زهرا (س) از شادی و شوق دیدار پدر به سوی او رفت. پیغمبر نگاه کرد و بر دست او دستبندها و بر در اطاق پرده را مشاهده کرد. پیغمبر همان جا بماند و به خانۀ حضرت فاطمۀ زهرا (س) داخل نشد. حضرت فاطمۀ زهرا (س) گریان و اندوه‌ناک گشت و با خود گفت که پدرم پیش از این با من این گونه معامله نکرد. پس فرزندان خود را صدا زد و پرده را از جلوی در برداشت و دستبندها از دست در آورد و به آن دو داد و فرمود: "به نزد پدرم روید و سلامم به وی ابلاغ کنید و بگویید: که پس از رفتن شما غیر از این‏ها چیزها به دست ما نرسیده در هر راه می‏خواهید مصرف کنید". آن دو آمدند و پیام مادر رسانیدند پیغمبر (ص) آن‌ها را بوسید و هر یک را بر زانو نشاند. بعد دستور داد دستبندها را شکستند و تکه تکه کردند و اهل صُفّه را که جمعی از مهاجران بی‏خانه و بی‏مال بودند صدا زد و آن‌ها را بین ایشان تقسیم فرمود و بعد افرادی را که پوشش نداشتند و برهنه بودند صدا زد و آن پارچه را که طولانی بود به یکی از آن‌ها داد تا به اندازۀ لنگی از آن بردارد و بقیه را به دیگری سپرد تا آن‌که جمعی را پوشید. سپس پیغمبر (ص) فرمود: "خدا رحمت کند حضرت فاطمۀ زهرا (س) را خداوند با چنین پوششی از پوشش‌های بهشت او را بپوشاند و با چنین دستبندهایی از بهشت زینتش بخشاید"» (طبرسی، 1365، ص 178-179؛ مجلسی، ج 43، ص 386؛ اربلی، ج 2، ص 6-7).

3)   حضرت امام صادق (ع) نیز فرموده‌اند که: «هر وقت که روز شنبه بود حضرت فاطمۀ زهرا (س) به زیارت قبور شهدای اُحُد می‏رفتند و در میان آن‌ها کنار قبر حضرت حمزه (ع) بیشتر می‌ایستادند و برای ایشان از درگاه خداوند طلب رحمت و مغفرت می‏کردند» (مجلسی، بی تا، ج 43، ص 397). این‌گونه شروع کردن هفته نشان‌گر این است که حضرت فاطمۀ زهرا (س) بسیار به جهاد و شهادت معتقد بودند و با روشنیِ تمام بیانگر زندگی پر از عملی حضرت فاطمۀ زهرا (س) است که با جهاد شروع ‌شد و تا زمان شهادتشان به مبارزه و جان‌فشانی متکی بودند (حکیم، 1385ج، ص 57).

4)   حسن بصری روایت کرده است که: «هیچ کس در بین مسلمانان عابدتر از حضرت فاطمۀ زهرا (س) نبود. ایشان آن‌قدر برای عبادت خداوند روی پاهایشان می‏ایستادند که پاهایشان ورم می‏کرد» (مجلسی، بی تا، ج 43، ص 387؛ حکیم، 1385-ج، ص 52).

5)   اوزاعی از زهری روایتی نقل کرده است که: «حضرت فاطمۀ زهرا (س)، دختر پیامبر اکرم (ص)، آن‌قدر با آسیاب کار می‌کردند که دستانشان پُر از تاول شده بود و به این سبب مقداری پوست گوسفند را به دستۀ آسیا بسته بودند و با دست آن را می‏گرفتند و کار می‏کردند» (مجلسی، بی تا، ج 43، ص 388).

6)   ابو جعفر احمد قمی‏ روایت کرده است که: «هنگامی که آیات‏ "وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِکُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ: و جهنم میعادگاه همه است. هفت در دارد و برای هر در گروهی از آنان معین شده‌اند (حِجر: 43- 44)" نازل گردید پیامبر اسلام (ص) به شدّت گریان شد و اصحاب آن حضرت نیز گریستند در حالی که نمی‏دانستند چه آیه‏ای بر پیامبر نازل شده و کسی نیز قدرت نداشت با آن حضرت سخن بگوید و علّت گریۀ شدید ایشان را جویا شود. چون پیامبر خدا هر گاه حضرت فاطمۀ زهرا (س) را می‏دید خوشحال می‏شد لذا سلمان فارسی به سوی خانۀ حضرت فاطمۀ زهرا (س) روان گردید چون بر در خانۀ آن حضرت رسید مشاهده کرد که وی مشغول آسیا کردن جو می‏باشد و در آن حال این آیه را می‏خواند: "وَ ما عِنْدَ اللّه خَیْرٌ وَ أَبْقی: آنچه نزد خداست بهتر و ماندنی‌تر است (قصص: 60)". آن شخص به حضرت فاطمۀ زهرا (س) سلام کرد و آنچه را که برای رسول خدا رخ داده بود شرح داد. حضرت فاطمۀ زهرا (س) دست از کار کشید و لباسی را که دوازده جای آن با برگ نخل وصله شده بود پوشید و از اطاق خارج شد تا به نزد رسول خدا (ص) برود. سلمان فارسی هنگامی که نظرش به لباس حضرت فاطمۀ زهرا (س) افتاد منقلب شده به شدّت گریان گردید و گفت: "دختران قیصر و کسری غرق در ابریشم هستند در حالی که لباس دختر پیامبر خدا (ص) پشمینه‏ای مندرس و پر از وصله است". هنگامی که حضرت فاطمۀ زهرا (س) نزد پیامبر رسید دربارۀ تعجّب سلمان فارسی از لباسش سخن گفت و فرمود: "سوگند به خداوندی که تو را مبعوث فرموده مدت پنج سال است که من و علی (ع) غیر از یک پوست گوسفند که روزها شترمان روی آن علف می‏خورد و شب‌ها آن را به جای تشک مورد استفاده قرار می‏دهیم چیز دیگری نداریم و متکای ما از جنس پوست است که درون آن را با لیف خرما پر کرده‏ایم". رسول خدا (ص) با شنیدن این سخنان به سوی سلمان بازگشته فرمود: "دخترم فاطمه (س) از گروه سابقین است [اشاره به این‌که آن حضرت از مصادیق آیۀ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ‏ است]. بعد از این سخنان حضرت فاطمۀ زهرا (س) به رسول خدا (ص) عرض کرد: "جانم به فدای شما؛ چه چیزی باعث شده بود که شما آن‌قدر گریان شوید؟". رسول خدا (ص) آن دو آیه‏ای را که بر وی نازل شده بود برای حضرت فاطمۀ زهرا (س) تلاوت فرمود. پس از شنیدن آن آیات، حضرت فاطمۀ زهرا (س) سر خود را به زیر افکند و فرمود: "وای بر آن کسی که داخل دوزخ شود"» (مجلسی، بی تا، ج 43، ص 400-402).

7)   ابویعلی احمد بن علی موصلی (- 307 ق) روایت کرده است ‌که عایشه همیشه می‌گفت: «هیچ کس را راستگوتر از حضرت فاطمۀ زهرا (س) ندیدم به جز پدرشان پیامبر اکرم (ص)» (مجلسی، بی تا، ج 43، ص 387).

8)   جابر بن عبدالله انصاری روایت کرده است که: «یک روز پیامبر اکرم (ص) نماز عصر را به همراه ما خواندند و هنگامی که نمازشان تمام شد بلند شدند و مردم هم دور تا دور ایشان جمع شدند ناگهان پیر مرد رنجوری با لباس بسیار کهنه که از مهاجران هم بود وارد مسجد شد. پیامبر اکرم (ص) هنگامی که آن پیر مرد را دیدند جلو رفتند و حال او را پرسیدند. پیر مرد هم به ایشان عرض کرد: انسانی هستم که بسیار گرسنه‌ام و پولی هم برای خرید خوراکی ندارم پوشش بدنم هم پاره شده و لباس دیگری هم برای پوشیدن ندارم اگر شما کمکم کنید مرا بسیار خوشحال کرده‌اید. پیامبر اکرم (ص) در جواب خواستۀ پیرمرد تهی‌دست فرمودند: "خود چیزی ندارم که تو را بی‌نیاز کنم ولی هر کس کسی را به راه خیر راهنمایی کند در اجر و پاداش نظیرِ کنندۀ آن کار است. اکنون به خانۀ کسی که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول نیز دوستدار او هستند رهسپار شو. وی در راه خدا دیگران را به خود ترجیح می‌دهد به خانۀ دخترم فاطمه برو". منزل حضرت فاطمۀ زهرا (س) در کنار منزل پیامبر اکرم (ص) قرار داشت. پیامبر اکرم (ص) به بلال فرمودند: "بلال بلند شو و این پیر مرد را به خانۀ دخترم راهنمایی کن". پیر مرد و بلال به در خانۀ حضرت فاطمۀ زهرا (س) رسیدند و با صدای بلند گفتند: "درود بر اهل بیت نبوت که جایگاه رفت و آمد فرشتگان و محل نزول قرآن است". حضرت فاطمۀ زهرا (س) فرمودند: "درود خدا بر شما چه کسی هستید؟" پیر مرد گفت: "پیر مردی ناتوانم که از راه دور خدمت پیامبر اکرم (ص) رسیدم. دختر پیامبر من در حال حاضر لبلسی برای پوشیدن ندارم و پول برای خرید غذا هم ندارم مرا از این تنگ‌دستی نجات بدهید تا خداوند از شما راضی باشد". زمانی که آن پیر مرد به سراغ حضرت فاطمۀ زهرا (س) آمده بود ایشان و حضرت امام علی (ع) و پیامبر اکرم (ص) روزها بود که غذایی نخورده بودند و پیامبر اکرم (ص) هم از این موضوع باخبر بودند. حضرت فاطمۀ زهرا (س) یک پوست گوسفند داشتند که شب‌ها امام حسن و امام حسین (ع) روی آن می‌خوابیدند و آن را آوردند و به آن فقیر دادند و به او فرمودند: "من این پوست را دارم این را بگیر شاید با فروشش بتوانی لباسی بخری". پیر مرد به حضرت فاطمۀ زهرا (س) عرض کرد: "دختر پیامبر (ص)، من از گرسنگی به شما پناه آوردم پوست گوسفند علاج در من نیست با گرسنگی‌ام چه کار کنم؟" بلال گفته است که: وقتی حضرت فاطمۀ زهرا (س) این سخنان را از فقیر شنیدند گردنبند خود را که فاطمه، دختر حمزهًْ بن عبدالمطلب عموی پدرشان، به ایشان هدیه داده بودند را باز کردند و به آن فقیر بخشیدند و به او فرمودند: "این را بفروش و خودت را سیر کن". پیر مرد آن گردنبند را هم برداشت و به طرف مسجد پیامبر اکرم (ص) آمد. ایشان را دید که در میان یارانشان نشسته بودند. پیر مرد فقیر به طرف ایشان آمد و گفت: "رسول خدا، دختر گرامی‌تان، حضرت فاطمۀ زهرا (س)، این گردنبند را به من بخشیدند و فرمودند تا بفروشمش و مایحتاج خودم را تهیه کنم". پیامبر اکرم (ص) با شنیدن سخنان آن فقیر گریستند و فرمودند: "چگونه خداوند بهتر از آن را نصیب تو نگرداند در صورتی که این گردنبند را فاطمه دخت محمد مهترِ دختران حضرت آدم به تو بخشیده است". عمار یاسر که در آن جمع بود بلند شد و جلو آمد و به پیامبر اکرم (ص) عرض کرد: "اگر اجازه بدهید این گردنبند را من بخرم". پیامبر اکرم (ص) هم فرمودند: "حتماً، زیرا اگر جن و انس این گردنبند را بخرند از عذاب آتش جهنم در امان خواهند بود". عمار هم با فقیر توافق کردند و مایحتاجی را که او می‌خواست را به او داد و گردنبند را از فقیر خرید و فقیر هم حضرت فاطمۀ زهرا (س) را بسیار دعا کرد و به طرف خانه‌اش رفت. عمار هم بعد از مدتی گردنبند را که با مُشک خوش بو کرده بود را در برد یمانی پیچید و آن را به غلامش داد و گفت: "این را به پیامبر اکرم (ص) تقدیم کن و خودت هم در خدمت آن حضرت بمان". غلام گردنبند را خدمت پیامبر اکرم (ص) برد و همۀ جریان را برای ایشان تعریف کرد. پیامبر اکرم (ص) هم که از شنیدن این سخنان خوشحال بودند به غلام فرمودند: "این را خدمت حضرت فاطمۀ زهرا (س) ببر و خودت هم در همان‌جا خدمت کن". غلام هم گردنبند را خدمت حضرت فاطمۀ زهرا (س) برد و فرمودۀ پیامبر اکرم (ص) را برای حضرت فاطمۀ زهرا (س) بازگو کرد. حضرت فاطمۀ زهرا (س) هم گردنبند را از غلام گرفتند و غلام را هم برای رضای خدا آزاد کردند. لحظه‌ای که حضرت فاطمۀ زهرا (س) غلام را آزاد کردند غلام خندید و حضرت فاطمۀ زهرا (س) از او پرسیدند: "چرا می‌خندی؟" غلام هم به آن حضرت عرض کرد: "از برکاتی که این گردنبند دارد خنده‌ام گرفته است. این گردنبند گرسنه‌ای را سیر کرد و بندنش را با لباس زیبا پوشاند و از فقر نجاتش داد و غلامی را هم آزاد کرد و دوباره نزد مالکش برگشت"» (حکیم، 1385ج، ص 47-50).

مجری: ایرانیان از قدیم، دل در گرو محبت اهل بیت (علیهم‌السلام) داشتند. از ادبیات کهن فارسی چه مثال‌هایی می‌توان برای محبت ایرانیان به حضرت فاطمه (س) آورد؟

دکتر ولایتی: از آن­جا که شعر و ادب آیینۀ تمام‌نمای افکار و اعتقادات ملّت­هاست، می‌توان رد پای باورهای مقدس و متعالی مردمان ایران و ارادت خالصانۀ این مردم به حضرات معصومین (ع) را در ادبیات فارسی جستجو کرد. از دیرباز، این ارادت به ویژه در آثار شاعران متعهد فارسی‌زبان به روشنی انعکاس یافته است. ایشان از شعر به مثابه سلاحی برای دفاع از اصول دینی و باورهای اعتقادی بهره بردند و یا از آن منبری ساختند تا فضایل اهل بیت عصمت و طهارت (ع) را به بهترین وجهی تبلیغ و توصیف کنند. بدین‌ترتیب، هر شاعر و مداحی بر حسب سلیقه و انتخاب خویش به زوایایی از معارف پیامبر (ص) و خاندان مطهر ایشان پرداخته­اند. از آن جمله است زندگانی پربار حضرت فاطمۀ زهرا (س) و فضائل ایشان که یکی از موضوعات مهم شعر و ادب دینی فارسی است. هرچند در ادوار آغازین شعر فارسی به سبب غلبه و استیلای قدرت قهارۀ خلفای عباسی مجال و جولانگاه چندانی برای ظهور و بروز این علاقه‌مندی شعرای فارسی‌زبان به موضوع فضائل حضرت زهرا (س) وجود نداشت؛ اما در بررسی تاریخ ادبیات فارسی هرچه به قرن‌های میانی تاریخ و ادب فارسی نزدیک­تر می‌شویم این علاقه‌مندی آشکارتر و روشن‌تر ظهور و بروز می‌یابد. نخستین ادیبانی که اشاراتی به اهل بیت پیامبر اکرم (ص) داشته‌اند، ابواسحاق ابوالحسن علی بن محمد کسایی مروزی (341-394 ق) و حکیم بزرگ طوس، ابوالقاسم فردوسی (329-416 ق) بودند. پس از آن دو بزرگوار، حکیم ناصر خسرو قبادیانی مروزی (394-481 ق) به طور گسترده به شخصیت  حضرت فاطمۀ زهرا (س) پرداخته است. حکیم ناصر خسرو پس از آن که متعاقب تحول درونی و روحی به مذهب تشیع درآمد یکی از مضامین اصلی شعر خود را ذکر مناقب اهل بیت (ع) وستایش آن خاندان به‌ویژه حضرت فاطمۀ زهرا (س) قرار داد. مقام و شفاعت آن بانو در قیامت و فضائل همسر و فرزندان بزرگوار آن حضرت، و مظلومیت ایشان در شعر ناصر خسرو بازتاب ویژه­ای دارد.  ارتباط حکیم با خلفای فاطمی مصر بهترین ابزار تبلیغی برای پرداختن به حضرت فاطمه (ع) شده است؛ به گونه­ای که نام حضرت زهرا (س) و همسر و فرزندان ایشان یکی از موضوعات برجستۀ شعر ناصر خسرو قرار گرفته است. در شعر زیر، حکیم خود را فاطمی و حیدری دانسته، خصم و معاند را ظاهری (در برابر باطنی) و عُمَری خطاب کرده است:

فاطمیَم، فاطمیم، فاطمی / تا تو بِدَّری زِ غم ای ظاهری[2]

 (ناصر خسرو، ص 55).

 در ادامۀ این قصیده وی خود و خلفای فاطمی را محبّ حضرت فاطمه (ع) معرفی کرده است. اعتقاد ناصر خسرو به مقام والای اهل بیت (ع) به ویژه حضرت فاطمه (س) بسیار راسخ است و یکی از دستمایه­های شعر حکیم، مظلومیت حضرت زهراست. ناصر خسرو با انگشت نهادن بر ظلمی که بر آن حضرت روا داشته شده و نهایتاً حضرت فاطمه (س) با اعلام ناراحتی قلبی خویش از ظالمان، چشم از جهان فرو بستند، ایذا  و آزار حضرت فاطمه (س) را یکی از اسناد معتبر انحراف و مصادیق بزرگ جفا به رسول­الله (ص) دانسته است (برای نمونه ناصر خسرو، ص 74).  ناصر خسرو در شعری محبت به زهرا و فرزندانش را کلید ورود به بهشت دانسته است. وی افزون بر این، دوستی این خاندان را سپر دوزخ می‌شمارد و آن را رمز وارد شدن به بهشت نیز می­داند؛ لذا تصریح دارد که سفیدرو شدن از محبت آلِ زهرا (س) در قیامت سلام و خوشامد‌گویی دربانان بهشت را به همراه دارد:

چون به حبّ آلِ زهرا روی شُستی روز حشر / نشنود گوشَت ز رضوان، جز سلام و مرحبا

(ناصر خسرو، ص497).

ناصر خسرو در قصیدة دیگری که بخشی از آن در پی می‌آید، حضرت پیامبر (ص) را خورشید و حضرت زهرا (س) را ماه تابان توصیف کرده است و با توجه به صفات کاملة حضرتش، وی را مظهر صفات جمالی خداوند و محل تابش تجلیات او می­داند. فضائلش را با حضرت مریم (س) مقایسه کرده است و حتی ایشان را بر حضرت مریم (س) برتری می­نهد و پسرش را برتر از پسر مریم، حضرت عیسی (ع)، ذکر می­کند. در ادامه، تنها همسر و هم­کُفوِ وی را امام علی (ع) برمی­شمارد. در پایان نیز با تکرار همان مضامین پیشین که حضرت شفیعة محشر و پناه شیعیان از عذاب دوزخ است شعر را پایان می‌دهد (برای آگاهی بیشتر دربارۀ مضامین این قصیده یوسفی، ص 204-205):

شمس وجود، احمد و خودْ زهرا / ماه ولایت است ز اطوارش

دُختِ ظهورِ غیب احد احمد / ناموس حق و صندُقِ اسرارش

(ناصر خسرو، ص 209).

شعر دیگر از ناصر خسرو:

آن روز در آن هول و فزع، بر سر آن جمع / پیشدا، دست من و دامن زهرا

تا دادِ من از دشمن اولاد پیمبر / بدْهد به تمام ایزد دادار تعالی

***

 

پس از ناصر خسرو، حکیم مجدود بن آدم سنائی غزنوی (473-525 ق) پیشتاز بیان منزلت و منقبت حضرت فاطمه (س) بوده است. شعر سنائی جلوه‌گاه محبت او به خاندان رسالت و ارادت او به حضرت زهرا (س) است. آن­چه در آثار سنائی به ویژه در مثنوی حدیقهًْ الحقیقه- که در نوع خود از نخستین منظومه‌های تعلیمی ـ عرفانی شمرده می­شود جلوه و نمود ویژه­ای دارد. سیمای حضرت فاطمه (س) در آثار سنائی جلوه‌ای نو و ارجمند یافته، زیرا تا پیش از سنائی یکی دو نفر از شاعران شیعی‌مذهب فارسی­گو نظیر ناصر خسرو به بیان خصوصیات اخلاقی و زندگانی آن حضرت پرداخته­ بودند، اما نه به وسعت و عمق اشعار سنائی. لذا سنائی را می‌توان یک نقطه عطف محسوب نمود. حکیم سنائی حضرت (س) را با القاب زهرا، خیرالنساء، دختر مصطفی، بتول و مادر حسن (ع) و حسین (ع) معرفی کرده و با اشاره به مصائب این دو بزرگوار بخشی از شخصیت ارجمند، منزلت والا و مظلومیت بی‌نظیر ایشان را منعکس نموده است.

سنائی در وجه تسمیۀ حضرت فاطمه (س) گفته است:

«داد حق شیر این جهان همه را / جز فطامش نداد فاطمه را» (سنائی، 1374، ص 261).

در جایی دیگر با تلمیح به حدیث نبوی تصریح کرده است که تا روز قیامت هیچ زنی هم­چون فاطمه (س) پا به عرصة خاک نخواهد نهاد و این همان سخن حضرت رسول اکرم (ص) است:

«سراسر جمله عالم پر زنانند / زنی چون فاطمه خیرالنسا کو (سنائی، 1374، ص 571).

پرداختن به مظلومیت و معصومیت حضرت فاطمه (س) در آثار سنائی از دو جنبه محل اعتناست: اگر سنائی را سنی بدانیم، چنانکه تذکره‌نویسان متقدم بر آن باور بودند، کار او نوعی ابتکار و نوآوری است و مسبوق به سابقه نیست؛ چون در عصر او به‌قدری جامعة سنی‌مذهب قدرت و نفوذ سیاسی و مذهبی داشت که حتی شاعران شیعه هم برای کاستن از فشار حکومت بر خود می‌کوشیدند بیشتر بر مسائل مشترک تکیه نمایند و گاه، در موارد معدودی، حتی برای حفظ تقیه به مدح و ستایش خلفای راشدین بپردازند. در این وضع، سنائی شجاعانه دم از حبّ اهل بیت (ع) می‌زند و از غضب عسس و گزمه ابایی ندارد. اما اگر سنائی را شیعه بدانیم، همان­گونه که تذکره­های متأخر و برخی اندیشه­ها و ابیاتش گویای آن است، کار او باز نشان از شجاعت زایدالوصفی است؛ چون در عصر او به سبب رقابت سیاسی سختی که بین خلفای عباسی و سلاطین غزنوی و سلجوقی سنی‌مذهب از یک سو، و آل بویه و خلفای فاطمی شیعی مصر از دیگر سو وجود داشت، دولت‌های عباسی و غزنوی و سلجوقی اشخاص را به اندک بهانه­ای به جرم گرایش به تشیع و به زعم اهل تسننِ آن زمان، قرمطی‌شدن، بر دار می­کردند. البته این را نیز نباید از خاطر دور داشت که حکیم سنائی شاعری بزرگ و ذی­نفوذ و دارای پایگاه اجتماعی و مقبولیت گسترده­ای در جامعه بود؛ به گونه­ای که صراحت لهجه­اش در بیان ما­فی‌الضمیرْ کمتر برای او مشکل­ساز شد. حکیم نیز از همین ویژگی خویش در بیان فضائل و مناقب اهل بیت (ع)، به‌ویژه حضرت زهرای مرضیه (س) بهره می‌برد.

این طریق حقه در ستایش اهل بیت (ع) و ذکر مناقب و فضائل آن حضرات به عنوان یک الگوی عملی برای جامعۀ اسلامی، در شعر شاعران پس از سنائی نیز ادامه یافت و در مداحی‌ها و ذکر مصیبت‌ها و نیز اشعار فاخر امروز جلوه‌گر شد. اسامی چند تن از آنان عبارت است از نظیر فؤاد کرمانی (1270-1340 ق)، عباس شباب شوشتری (قرن سیزدهم هجری)، اسدالله صابر همدانی (1271-1335)، سپیده کاشانی (1315-1371)، مرتضی طائی شمیرانی (1298-1376)، محمود گلشن کردستانی (1209-1371)، و مشفق کاشانی.

 

 



[1]. جمعی از مشرکان و بد‏تر از همه، عاص بن وائل، پدر عمرو بن عاص، پس از وفات پسران رسول خدا آن حضرت را به لقب ناپسند ابتر می‏آزردند. عبارت "کما زعمه أبوک: همان‌گونه که پدرت می‌پنداشت" نیز اشاره به همین مطلب دارد.

 

[2]. ظاهری مذهب فقهی منسوب به ابوسلیمان داود بن علی بن خَلَف اصفهانی (- 70 ق) است که به ظاهر آیات و احادیث عمل می‌کرد. این مذهب عبارت است از اخذ به کتاب و سنت و الغای رأی و قیاس و تأویل. این کلمه گاهی مقابل باطنی (مذهب سبعیه) می‌آید (لغت‌نامه، ذیل «ظاهری»).

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: